تبلیغات
<-Text3->
زندگی نامه ابوالقاسم حکیم فردوسی

حکیم فردوسی در روستای باژ اطراف " طوس" در سال 329 هجری به دنیا آمد. پدرش از دهقانان طوس بود و از نظر مادی دارای ثروت و موقعیت قابل توجهی بود. از احوال او در عهد کودکی و جوانی اطلاع درستی در دست نیست ولی مشخص است که در جوانی با درآمدی که از املاک پدرش داشته به کسی محتاج نبوده است؛ اما اندک اندک آن اموال را از دست داده و به تهیدستی گرفتار شده است. فردوسی از همان ابتدای کار که به کسب علم و دانش پرداخت، به خواندن داستان هم علاقمند شد و مخصوصاً به تاریخ و اطلاعات مربوط به گذشته ایران عشق می ورزید. همین علاقه به ایران و تمدن کهن ایرانی بود که او را به فکر به نظم در آوردن متون باستانی و دینی ایرانیان به صورت شاهنامه انداخت. چنان که از گفته خود او در شاهنامه بر می آید، مدتها در جستجوی این کتاب بوده است و پس از یافتن نسکهای پهلوی و اوستایی و کتیبه های کهن ایرانی آنها را به صورت داستانهای شیرین و آموزنده شاهنامه در آورد و نزدیک به سی سال از بهترین ایام زندگی خود را وقف این کار کرد.

او خود می گوبد:

بسی رنج بردم بدین سال سی                     عجم زنده کردم بدین پارسی
پی افکندم از نظم کاخی بلند                        که از باد و باران نیابد گزند
بناهای آباد گردد خراب                          ز باران و از تابش آفتاب

فردوسی در سال 370 یا 371 به نظم در آوردن شاهنامه را آغاز کرد و در اوایل این کار هم خود فردوسی ثروت و دارایی قابل توجهی داشت و هم بعضی از بزرگان خراسان که به تاریخ باستان ایران علاقه داشتند او را یاری می کردند ولی به مرور زمان و پس از گذشت سالهایی، در حالی که فردوسی بیشتر شاهنامه را سروده بود دچار فقر و تنگدستی شد.

اَلا ای برآورده چرخ بلند                             چه داری به پیری مرا مستمند
چو بودم جوان برترم داشتی                         به پیری مرا خوار بگذاشتی
به جای عنانم عصا داد سال                        پراکنده شد مال و برگشت حال

بر خلاف آن چه مشهور است، فردوسی سرودن شاهنامه را صرفاً به خاطر علاقه خودش و حتی سالها قبل از آن که سلطان محمود به سلطنت برسد، آغاز کرد؛ اما چون در طی این کار رفته رفته ثروت و جوانی را از دست داد، به فکر افتاد که آن را به نام پادشاهی بزرگ کند و به گمان اینکه سلطان محمود چنان که باید قدر او را خواهد شناخت، شاهنامه را به نام او کرد و راه غزنین را در پیش گرفت.

اما سلطان محمود که به مدایح و اشعار ستایش آمیز شاعران بیش از تاریخ و داستانهای پهلوانی علاقه داشت، قدر سخن فردوسی را ندانست و او را چنانکه شایسته اش بود تشویق نکرد. علت این که شاهنامه مورد پسند سلطان محمود واقع نشد، درست معلوم نیست.

عضی گفته اند که به سبب بدگوئی حسودان، فردوسی نزد محمود به بی دینی متهم شد و از این رو سلطان به او بی اعتنائی کرد. ظاهراً بعضی از شاعران دربار سلطان محمود به فردوسی حسد می بردند و داستانهای شاهنامه و پهلوانان قدیم ایران را در نظر سلطان محمود پست و ناچیز جلوه داده بودند.

به هر حال سلطان محمود شاهنامه را بی ارزش دانست و از رستم به زشتی یاد کرد و بر فردوسی خشمگین شد و گفت: که "شاهنامه خود هیچ نیست مگر حدیث رستم، و اندر سپاه من هزار مرد چون رستم هست". گفته اند که فردوسی از این بی اعتنائی سلطان محمود بر آشفت و چندین بیت در هجو سلطان محمود گفت و سپس از ترس مجازات او غزنین را ترک کرد و چندی در شهرهائی چون هرات، ری و طبرستان متواری بود و از شهری به شهر دیگر می رفت تا آنکه سرانجام در زادگاه خود، طوس درگذشت. تاریخ وفاتش را بعضی 411 و برخی 416 هجری قمری نوشته اند. فردوسی را در شهر طوس، در باغی که متعلق به خودش بود، به خاک سپردند.  

آرامگاه باشکوه حکیم فرزانه فردوسی در هزارمین سال ولادت وی به فرمان رضا شاه پهلوی پس از دعوت از بزرگ ترین خاورشناسان - شاهنامه شناسان و ایران شناسان جهان در داخل باغ خود فردوسی بنا گشت . برای ساخت این مجموعه زیبا از بزرگ ترین معاران ایران بهره برده شد . سرستونهای شهر پارسه ( تخت جمشید ) و نشان ملی فروهر زرتشت نیز از مهم ترین آثار این آرامگاه است . داخل آن نیز با صحنه های سنگ تراشی شده از نبردهای ایرانیان مزین شده است .

 

در تاریخ آمده است که چند سال بعد، محمود به مناسبتی فردوسی را به یاد آورد و از رفتاری که با آن شاعر آزاده کرده بود پشیمان شد و به فکر جبران گذشته افتاد و فرمان داد تا ثروت فراوانی را برای او از غزنین به طوس بفرستند و از او دلجوئی کنند. اما چنان که نوشته اند، روزی که هدیه سلطان را از غزنین به طوس می آوردند، جنازه شاعر را از طوس بیرون می بردند. از فردوسی تنها یک دختر به جا مانده بود، زیرا پسرش هم در حیات پدر فوت کرده بود و گفته شده است که دختر فردوسی هم این هدیه سلطان محمود را نپذیرفت و آن را پس فرستاد. شاهنامه نه فقط بزرگ ترین و پر مایه ترین مجموعه شعر است که از عهد سامانی و غزنوی به یادگار مانده است بلکه مهمترین سند عظمت زبان فارسی و بارزترین مظهر شکوه و رونق فرهنگ و تمدن ایران قدیم و خزانه لغت و گنجینه ادبـیات فارسی است. فردوسی طبعی لطیف داشته، سخنش از طعنه و هجو و دروغ و تملق خالی بود و تا می توانست الفاظ ناشایست و کلمات دور از اخلاق بکار نمی برد. او در وطن دوستی سری پر شور داشت. به داستانهای کهن و به تاریخ و سنن قدیم عشق می ورزید.

ویژگیهای هنری شاهنامه

"شاهنامه"، حافظ راستین سنت های ملی و شناسنامه قوم ایرانی است. شاید بی وجود این اثر بزرگ، بسیاری از عناصر مثبت فرهنگ آبا و اجدادی ما در طوفان حوادث تاریخی نابود می شد و اثری از آنها به جای نمی ماند.

گرت زین بد آید، گناه من است
چنین است و آیین و راه من است
بر این زادم و هم بر این بگذرم
چنان دان که خاک پی حیدرم

فردوسی با خلق حماسه عظیم خود، فرهنگ ایران را به بهترین روش ممکن از یورش اعراب بایده نشین رهایی بخشید . اهمیت شاهنامه فقط در جنبه ادبی و شاعرانه آن خلاصه نمی شود و پیش از آن که مجموعه ای از داستانهای منظوم باشد، تبارنامه ای است که بیت بیت و حرف به حرف آن ریشه در اعماق آرزوها و خواسته های جمعی، ملتی کهن دارد. ملتی که در همه ادوار تاریخی، نیکی و روشنایی را ستوده و با بدی و ظلمت ستیز داشته است. شاهنامه، منظومه مفصلی است که حدوداً از شصت هزار بیت تشکیل شده است و دارای سه دوره اساطیری، پهلوانی، تاریخی است. فردوسی بر منابع بازمانده کهن، چنان کاخ رفیعی از سخن بنیان می نهد که به قول خودش باد و باران نمی تواند گزندی بدان برساند و گذشت سالیان بر آن تأثیری ندارد. در برخورد با قصه های شاهنامه و دیگر داستانهای اساطیری فقط به ظاهر داستانها نمی توان بسنده کرد. زبان قصه های اساطیری، زبانی آکنده از رمز و سمبل است و بی توجهی به معانی رمزی اساطیر، شکوه و غنای آنها را تا حد قصه های معمولی تنزل می دهد.

حکیم فردوسی خود توصیه می کند که تو هرگز این نوشتار من را دورغ مدان زیرا او می دانست که تمامی نوشتارش برگفته شده از متون کهن پهلوی ساسانی و اوستایی باستانی است :

تو این را دوغ و فسانه مدان           به یکسان روش در زمانه مدان
از او هر چه اندر خورد با خرد                 دگر بر ره رمز معنی برد

شاهنامه روایت نبرد خوبی و بدی است و پهلوانان، جنگجویان این نبرد دائمی در هستی اند.جنگ کاوه و ضحاک ظالم، کین خواهی منوچهر از سلم و تور، مرگ سیاوش به دسیسه سودابه و . . . همه حکایت از این نبرد و ستیز دارند. تفکر فردوسی و اندیشه حاکم بر شاهنامه همیشه مدافع خوبی ها در برابر ظلم و تباهی است. ایران که سرزمین آزادگان محسوب می شود همواره مورد آزار و اذیت همسایگانش قرار می گیرد. زیبایی و شکوه ایران، آن را در معرض مصیبت های گوناگون قرار می دهد و از همین رو پهلوانانش با تمام توان به دفاع از موجودیت این کشور و ارزشهای عمیق انسانی مردمانش بر می خیزند و جان بر سر این کار می نهند. برخی از پهلوانان شاهنامه نمونه های متعالی انسانی هستند که عمر خویش را به تمامی در خدمت همنوعان خویش گذرانده است. پهلوانانی همچون فریدون، سیاوش، کیخسرو، رستم، گودرز و طوس از این دسته اند. شخصیت های دیگری نیز همچون ضحاک و سلم و تور وجودشان آکنده از شرارت و بدخویی و فساد است. آنها مأموران اهریمنند و قصد نابودی و فساد در امور جهان را دارند. قهرمانان شاهنامه با مرگ، ستیزی هماره دارند و این ستیز نه روی گردانی از مرگ است و نه پناه بردن به کنج عافیت، بلکه پهلوان در مواجهه و درگیری با خطرات بزرگ به جنگ مرگ می رود و در حقیقت، زندگی را از آغوش مرگ می دزدد. اغلب داستانهای شاهنامه بی اعتباری دنیا را به یاد خواننده می آورد و او را به بیداری و درس گرفتن از روزگار می خواند ولی در همین حال آنجا که هنگام سخن عاشقانه می رسد فردوسی به سادگی و با شکوه و زیبایی موضوع را می پروراند. نگاهی به پنج گنج نظامی در مقایسه با شاهنامه، این حقیقت را بر ما نمایان تر می کند. در پنج گنج، شاعر عارف که ذهنیتی تغزلی و زبانی نرم و خیال انگیز دارد، در وادی حماسه چنان غریق تصویرسازی و توصیفات تغزلی شده که جای و مقام زبان حماسه را فراموش کرده است حال آنکه که فردوسی حتی در توصیفات تغزلی در شأن زبان حماسه، از تخیل و تصاویر بهره می گیرد و از ازدحام بیهوده تصاویر در زبان حماسی اش پرهیز می کند.



:: برچسب‌ها: دانستنی ها&زبان فارسی عمومی& جزوه درسی فارسی عمومی ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : صادق امینی زاده
تاریخ : سه شنبه 28 آبان 1392
جزوه درسی فارسی عمومی


سبک ها :

لغت « سبک » در اصل ؛ یعنی ، قالب ریزی فلزات و ریخته گری . کسی که فلزی را قالب ریزی می کند .

اصل فلز را – که موجود است – بر می دارد و به شکل خاصی در می آورد و برای فروش عرضه می کند .

قطعه ی طلا یا نقره ی قالب ریزی شده را به همین دلیل ، « سبیکه » نامیده اند .کار شاعر هم در کاربرد لغات و بیان مقصود ، تقریبا همین گونه است ، زیرا شاعر لغات را – که در زبان وجود دارد – بر می دارد، نحوه

تلفیق و بیان مطلب در شعر هر شاعر، ویژگی خاصی دارد که همان ، سبک یا روش کار او است بنابراین،

سبک هر شاعر ؛ یعنی، شیوه ای که وی برای بیان مطالب خود به کار می برد . چون شعر فارسی بعد از اسلام تا کنون ، از جهت شیوه ی بیان ، تغییراتی داشته است ، شکلهای خاص بیان در شعر فارسی را

( سبک های آن را) به چند نوع تقسیم کرده اند.

-سبک خراسانی یا ترکستانی

پس از اسلام ، نخستین شعرهایی که به زبان فارسی باقی مانده ، از منطقه ی خراسان قدیم است . خراسان قدیم

محدوده ای بسیار گسترده تر خراسان امروزی داشته است ؛ از شمال به رود جیحون ، از جنوب به سیستان و از مشرق تا حدود چین گسترش داشته است .به همین جهت ، سبک نخستین شعرهای زبان فارسی دری را ، سبک خراسانی نامیده اند ، اما چون مدت ها مرکز حکومت سامانیان ( بخارا ) در آن سوی رود جیحون

(= ماوراء النهر ) قرار داشت و آن منطقه را ترکستان می نامیدند، به جای سبک خراسانی ، سبک ترکستانی ،

هم به کار برده می شود .

ویژگی های سبک خراسانی

1- کلمات عربی بسیار کم دارد و اگر باشد ، آسان است .

2- لغات فارسی آن گاهی شکل کهنه و حتی لهجه ای دارد مانند آبا ( = با ) یا نیلوفل (= نیلوفر )

3- تشبیهات و استعارات آن ساده است و می توان آن را در نظر مجسم کرد مانند استعاره ی « سینه زاغ

پران» به جای « شب » در شعر فردوسی :

« چو خورشید رخشان بگسترد پر سیه زاغ پران فرو برد ، سر »

4- مهمترین قالب شعر در این سبک ، قصیده بود.

5- از نیمه ی قرن سوم تا آخر قرن پنجم رواج کامل داشت .

- سبک عراقی

از قرن ششم کم کم شعر فارسی در صفحات مغرب ایران گسترش یافت و در منطقه ی عراق عجم ؛ یعنی ،

تقریبا در منطقه ی بین ری، اصفهان و همدان ، سبکی تازه یافت که بعضی از شعرای خراسان مانند انوری و سید حسن غزنوی در آن پیشقدم شده بودند. به همین دلیل ، سبک شعر این دوره را عراقی نامیده اند ؛ اگر چه بعدا به وسیله ی نظامی گنجوی و خاقانی شروانی در شمال غربی ایران هم گسترش یافت و با سعدی و حافظ به کمال رسید.

ویژگی های مهم شعر سبک عراقی

1- لغات فارسی ، شکلی ادبی یافت و از شکل کهن و لهجه ای بیرون آمد.

2- با لغات عربی بسیار مخلوط شد که اغلب دشوار هم بود .

3- تشبیهات آن دشوار بود و به علاوه ، اغلب صنایع شعری را در خود داشت.

4- مهمترین قالب شعری غزل بود.

5- از قرن 6 تا آخر نهم ادامه یافت و از آن پس هم به کلی از میان نرفت ، چنان که محتشم کاشانی ، شاعر قرن 10 به سبک عراقی شعر می گفت . 

- سبک هندی یا اصفهانی

در اواخر قرن نهم با روی کار آمدن حکومت صفوی و مهاجرت بعضی از شاعران به هند ، روش تازه ای در شعر به وجود آمد که آن را سبک هندی نامیده اند ، اما چون به زودی در اصفهان ، شاعران ماهری چون صائب تبریزی پیدا شدند و اصفهان مرکز این سبک شد ، آن را سبک اصفهانی هم نامیده اند . صائب تبریزی یکی از برجسته ترین شاعران سبک هندی است ( قرن 11)؛ عرفی شیرازی ( قرن 10) و کلیم کاشانی ( قرن 11)؛ نیز از سرایندگان معروف این سبک هستند .

ویژگی های مهم سبک هندی

1- لغات فارسی مانند سبک عراقی، شکل ادبی دارد و از صورت کهنه ی سبک خراسانی خارج شده است .

2- لغات عربی بسیار دارد ، اما معمولا ساده است.

3- تشبیهات ، تخیلات مضامین آن باریک و ظریف و گاهی دور از ذهن است .

4- مهمترین نوع شعر در سبک هندی ، غزل است.

5- دوران شکوفایی آن، قرن 10 و 11 بود.

-دوره ی بازگشت ادبی

از قرن دوازدهم چهار تن از شاعران مهم آن روزگار ، هاتف ، عاشق ، مشتاق و شعله ، سبک هندی را رها کردند و دوباره به روش سبکهای قدیم بازگشتند ؛ به همین جهت این دوره را دوره ی بازگشت ادبی می نامند . اینان در سرودن قصیده ، از سبک خراسانی تقلید کردند و در سرودن غزل، از سبک عراقی .در واقع در سرودن این دو شعر به بهترین شکل آن توجه کردند که به ترتیب در سبک خراسانی و عراقی بود . در سایر اشعار هم تقلید به این دو سبک دیده می شود .این روش هنوز هم در شعر سنتی فارسی معمول است . در قرن سیزدهم سروش اصفهانی ، قاآنی ، فروغ بسطامی و محمود خان صبا ، دنباله ی کار هاتف و یارانش را ادامه دادند که هنوز ادامه دارد.

-نوگرایی در شعر

در قرن چهاردهم ، به دلیل آشنایی ایرانیان با سبکهای شعر اروپایی و ادبیات جهان و جنبش مشروطیت ، و نیز به دلیل تحولاتی که در زندگی اجتماعی کشور ایران پدید آمد در شعرهم تغییراتی راه یافت و درآن مطالب تازه ای مطرح گردید ، مانند انتقادهای سیاسی و اجتماعی . در شکل ظاهر هم تغییراتی پیدا شد که مهمترین شیوه ی آن ، سبک نیما یی نام دارد که به نام نیما یوشیج نامگذاری شده است .

ادبيات داراي ريشه و بافت قديمي و زيباي است كه بايستي در ان به كند و كاو مشغول شد تا بتوانيم شاعران بزرگ و نامداري را بجويم كه پايه اين ادبيات را به وجود اوردند. اميدواريم دوستان در اين تاپينك همراه ما باشند تا هر چه بيشتر بتوانيم در اين امر همراهي داشته باشيم..
اگر بخواهيم به سر فصلهاي از ادبيات ايران از ابتداد اشاره كنيم ادبيات ايران به ۱۲ بخش تقسيم مي شود/
۱-از انقراض حكومت ساساني تا پايان قرن سوم هجري
۲-قرن چهارم، عصر ساماني و بويي
۳-قرن پنجم و ششم عصر غزنويان و سلجوقيان و خوارزمشاهيان
۴-وضع عمومي علم وادب در قرن هفتم و هشتم
۵-قرن نهم دوره تيموري (782 ـ 907 هجري)
۶-از آغاز قرن دهم تا ميانه قرن دوازدهم عهد صفوي (907 ـ 1148)
۷-از ميانه قرن دوزادهم تا اواسط قرن چهاردهم دوره افشاري و زندي و قاجاري و مشروطيت
۸-قصيده
۹-غزل
۱۰-قطعه
۱۱-شناخت شاعران
۱۲ -نثر نويسان
مقدمه...فصل اول..

مقدمه

دولت ساساني با شكستهاي پياپي سپاهيان ايران از لشگر مسلمانان در جنگهاي ذات السلاسل(12هجري) و قادسيه(14 هجري) و جلولاء(16 هجري) و نهاوند(21 هجري) واژگون شد، و نفوذ مداوم مسلمين در داخله شاهنشاهي ايران تا ماوراءالنهر كه تا اواخر قرن اول هجري بطول انجاميد، سبب استيلاي حكومت اسلامي بر ايران گرديد و ايرانيان براي قروني تحت سيطره اعراب درآمدند.

نفوذ لغات عربي در لهجات ايراني

پيداست كه اين نفوذ سياسي و ديني و همچنين مهاجرت برخي از قبايل عرب بداخل ايران و آميزش با ايرانيان و عواملي از اين قبيل باعث شد كه لغاتي از زبان عربي در لهجات ايراني نفوذ كند. اين نفوذ تا چند قرن اول هجري بكندي صورت ميگرفت و بيشتر ببرخي از اصطلاحات ديني (مانند: زكوة، حج، قصاص...) و اداري (مانند: حاكم، عامل، امير، قاضي، خراج...) و دسته‿ ای از لغات ساده كه گشايشي در زبان ايجاد ميكرد يا بر مترادفات ميافزود (مانند: غم، راحت، بل، اول، آخر...) منحصر بود و حتي ايرانيان پاره‿اي از اصطلاحات ديني و اداري عربي را ترجمه كردند مثلاً بجاي «صلوة» معادل پارسي آن «نماز» و بجاي «صوم» روزه بكار بردند.

در اين ميان بسياري اصطلاحات اداري (ديوان، دفتر، وزير...) و علمي (فرجار، هندسه، استوانه، جوارشنات، زيج، كدخداه...) و لغات عادي لهجات ايراني بسرعت در زبان عربي نفوذ كرد و تقريباً بهمان نسبت كه لغات عربي در لهجات ايراني وارد شد از كلمات ايراني هم در زبان تازيان راه يافت.

بايد بياد داشت كه نفوذ زبان عربي بعد از قرن چهارم هجري و خصوصاً از قرن ششم و هفتم ببعد در لهجات ايراني سرعت و شدت بيشتري يافت.

نخستين علت اين امر اشتداد نفوذ دين اسلام است كه هر چه از عمر آن در ايران بيشتر گذشت نفوذ آن بيشتر شد و بهمان نسبت كه جريانهاي ديني در اين كشور فزوني يافت بر درجه محبوبيت متعلقات آن كه زبان عربي نيز يكي از آنهاست، افزوده شد.

دومين سبب نفوذ زبان عربي در لهجات عربي در لهجات ايراني خاصه لهجه دري، تفنن و اظهار علم و ادب بسياري از نويسندگانست از اواخر قرن پنجم به بعد. جنبه علمي زبان تازي نيز كه در قرن دوم و سوم قوت يافت از علل نفوذ آن در زبان فارسي بايد شمرده شد.

اين نفوذ از حيث قواعد دستوري بهيچ روي (بجز در بعض موارد معدود بي اهميت) در زبان فارسي صورت نگرفته و تنها از طريق مفردات بوده است و حتي در مفردات لغات عربي هم كه در زبان ما راه جست براههاي گوناگون از قبيل تلفظ و معني آنها دخالتهاي صريح شد تا آنجا كه مثلاً بعضي از افعال معني و وصفي گرفت (مانند:لاابالي= بي‿باك. لايعقل= بي‿عقل، لايشعر= بي‿شعور، نافهم...) و برخي از جمعها بمعني مفرد معمول شده و علامت جمع فارسي را بر آنها افزودند مانند: ملوكان، ابدالان، حوران، الحانها، منازلها، معانيها، عجايبها، مواليان، اواينها...

چنانكه در شواهد ذيل مي بينيم:
ببوستان ملوكان هزار گشتم بيش گل شكفته برخساركان تو ماند
(دقيقي)

وگر بهمت گويي دعاي ابدالان نبود هرگز با پاي همتش همبر
(عنصري)

گر چنين حور در بهشت آيد همه حوران شوند غلمانش
(سعدي)

زنان دشمنان در پيش ضربت بياموزند الحانهاي شيون
(منوچهري)

بيابان درنورد و كوه بگذار منازلها بكوب و راه بگسل
(منوچهري)

من معانيهاي آنرا ياور دانش كنم گر كند طبع تو شاها خاطرم را ياوري
(ازرقي)

گذشته از اين نزديك تمام اسمها و صفتهاي عربي را كه بفارسي آوردند با علامتهاي جمع فارسي بكار بردند (مانند: شاعران، حكيمان، زائران، امامان، عالمان. نكتها، نسخها، كتابها...)

ادبيات داراي ريشه و بافت قديمي و زيباي است كه بايستي در ان به كند و كاو مشغول شد تا بتوانيم شاعران بزرگ و نامداري را بجويم كه پايه اين ادبيات را به وجود اوردند. اميدواريم دوستان در اين تاپينك همراه ما باشند تا هر چه بيشتر بتوانيم در اين امر همراهي داشته باشيم..
اگر بخواهيم به سر فصلهاي از ادبيات ايران از ابتداد اشاره كنيم ادبيات ايران به ۱۲ بخش تقسيم مي شود/
۱-از انقراض حكومت ساساني تا پايان قرن سوم هجري
۲-قرن چهارم، عصر ساماني و بويي
۳-قرن پنجم و ششم عصر غزنويان و سلجوقيان و خوارزمشاهيان
۴-وضع عمومي علم وادب در قرن هفتم و هشتم
۵-قرن نهم دوره تيموري (782 ـ 907 هجري)
۶-از آغاز قرن دهم تا ميانه قرن دوازدهم عهد صفوي (907 ـ 1148)
۷-از ميانه قرن دوزادهم تا اواسط قرن چهاردهم دوره افشاري و زندي و قاجاري و مشروطيت
۸-قصيده
۹-غزل
۱۰-قطعه
۱۱-شناخت شاعران
۱۲ -نثر نويسان
مقدمه...فصل اول..
مقدمه

دولت ساساني با شكستهاي پياپي سپاهيان ايران از لشگر مسلمانان در جنگهاي ذات السلاسل(12هجري) و قادسيه(14 هجري) و جلولاء(16 هجري) و نهاوند(21 هجري) واژگون شد، و نفوذ مداوم مسلمين در داخله شاهنشاهي ايران تا ماوراءالنهر كه تا اواخر قرن اول هجري بطول انجاميد، سبب استيلاي حكومت اسلامي بر ايران گرديد و ايرانيان براي قروني تحت سيطره اعراب درآمدند.

نفوذ لغات عربي در لهجات ايراني

پيداست كه اين نفوذ سياسي و ديني و همچنين مهاجرت برخي از قبايل عرب بداخل ايران و آميزش با ايرانيان و عواملي از اين قبيل باعث شد كه لغاتي از زبان عربي در لهجات ايراني نفوذ كند. اين نفوذ تا چند قرن اول هجري بكندي صورت ميگرفت و بيشتر ببرخي از اصطلاحات ديني (مانند: زكوة، حج، قصاص...) و اداري (مانند: حاكم، عامل، امير، قاضي، خراج...) و دسته‿ ای از لغات ساده كه گشايشي در زبان ايجاد ميكرد يا بر مترادفات ميافزود (مانند: غم، راحت، بل، اول، آخر...) منحصر بود و حتي ايرانيان پاره‿اي از اصطلاحات ديني و اداري عربي را ترجمه كردند مثلاً بجاي «صلوة» معادل پارسي آن «نماز» و بجاي «صوم» روزه بكار بردند.

در اين ميان بسياري اصطلاحات اداري (ديوان، دفتر، وزير...) و علمي (فرجار، هندسه، استوانه، جوارشنات، زيج، كدخداه...) و لغات عادي لهجات ايراني بسرعت در زبان عربي نفوذ كرد و تقريباً بهمان نسبت كه لغات عربي در لهجات ايراني وارد شد از كلمات ايراني هم در زبان تازيان راه يافت.

بايد بياد داشت كه نفوذ زبان عربي بعد از قرن چهارم هجري و خصوصاً از قرن ششم و هفتم ببعد در لهجات ايراني سرعت و شدت بيشتري يافت.

نخستين علت اين امر اشتداد نفوذ دين اسلام است كه هر چه از عمر آن در ايران بيشتر گذشت نفوذ آن بيشتر شد و بهمان نسبت كه جريانهاي ديني در اين كشور فزوني يافت بر درجه محبوبيت متعلقات آن كه زبان عربي نيز يكي از آنهاست، افزوده شد.

دومين سبب نفوذ زبان عربي در لهجات عربي در لهجات ايراني خاصه لهجه دري، تفنن و اظهار علم و ادب بسياري از نويسندگانست از اواخر قرن پنجم به بعد. جنبه علمي زبان تازي نيز كه در قرن دوم و سوم قوت يافت از علل نفوذ آن در زبان فارسي بايد شمرده شد.

اين نفوذ از حيث قواعد دستوري بهيچ روي (بجز در بعض موارد معدود بي اهميت) در زبان فارسي صورت نگرفته و تنها از طريق مفردات بوده است و حتي در مفردات لغات عربي هم كه در زبان ما راه جست براههاي گوناگون از قبيل تلفظ و معني آنها دخالتهاي صريح شد تا آنجا كه مثلاً بعضي از افعال معني و وصفي گرفت (مانند:لاابالي= بي‿باك. لايعقل= بي‿عقل، لايشعر= بي‿شعور، نافهم...) و برخي از جمعها بمعني مفرد معمول شده و علامت جمع فارسي را بر آنها افزودند مانند: ملوكان، ابدالان، حوران، الحانها، منازلها، معانيها، عجايبها، مواليان، اواينها...

چنانكه در شواهد ذيل مي بينيم:
ببوستان ملوكان هزار گشتم بيش گل شكفته برخساركان تو ماند
(دقيقي)

وگر بهمت گويي دعاي ابدالان نبود هرگز با پاي همتش همبر
(عنصري)

گر چنين حور در بهشت آيد همه حوران شوند غلمانش
(سعدي)

زنان دشمنان در پيش ضربت بياموزند الحانهاي شيون
(منوچهري)

بيابان درنورد و كوه بگذار منازلها بكوب و راه بگسل
(منوچهري)

من معانيهاي آنرا ياور دانش كنم گر كند طبع تو شاها خاطرم را ياوري
(ازرقي)

گذشته از اين نزديك تمام اسمها و صفتهاي عربي را كه بفارسي آوردند با علامتهاي جمع فارسي بكار بردند (مانند: شاعران، حكيمان، زائران، امامان، عالمان. نكتها، نسخها، كتابها...)
تکامل غزل با جلوه های عرفانی

تا زمان «سنایی»، اساس شعر فارسی بر وصف و مدح و اشعار عاشقانه قرار داشت؛ اما با ظهور سنایی و بروز حوادث اجتماعی و سیاسی و فرهنگی خاص و ایجاد خانقاهها و گسترش اندیشه های عارفانه، قدر قصیده و مدح ستایشها و به همراه آن قالب قصیده و تغزل نیز فرو ریخت و شاعران فرصت یافتند تا از دیدگاهی دیگر سخن بگویند. در نتیجه، غزلسرایی به گونه مستقل از قرن ششم پدید آمد.

تکامل غزل از سنایی آغاز می شود. هرچند سنایی دارای قصایدی است که با قصاید قبلی تفاوتی ندارد، اما در میان این قصاید، تغزل و گاهی کیفیت دیگری به چشم می خورد که از تغییر حال و تفکر سنایی سخن می گوید. او، به جای سخن گفتن از مغازله ها و عشق ورزی های زمینی، در غزلهای خود به عشق الهی و شوق و شور عشق معنوی می پردازد و فصلی تازه را در شعر فارسی آغاز می کند که، به لحاظ مضمونها و هدفها، با تغزلات گذشتگان کاملا متفاوت است:

ماه شب گمرهان عارض زیبای توست

سرو دل عاشقان قامت رعنای توست

همت کروبیان شعبده دست توست

سرمه روحانیان خاک کف پای توست

رای همه زیرکان بسته تقدیر توست

جان همه عاشقان سغبه* سودای توست

وصل تو سیمرغ گشت بر سر کوه عدم

خاطر بی خاطران مسکن و مأوای توست

بر فلک چارمین، عیسی موقوف را

وقت خروج آمده است منتظر رای توست

موسی چون مست گشت عربده آغاز کرد

صبر به غایت رسید وقت تجلای توس 



:: برچسب‌ها: دانستنی ها&زبان فارسی ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : صادق امینی زاده
تاریخ : دو شنبه 27 آبان 1392
زندگی نامه رودکی


رودکی، ‌ابوعبدالله جعفر فرزند محمد فرزند حکیم فرزند عبدالرحمان فرزند آدم.
از کودکی و چگونگی تحصیل او آگاهی چندانی به دست نیست. در 8 سالگی قرآن آموخت و آن را از بر کرد و از همان هنگام به شاعری پرداخت.

برخی می گویند در مدرسه های سمرقند درس خوانده است. آنچه آشکار است، وی شاعری دانش آموخته بود و تسلط او بر واژگان فارسی چندان است که هر فرهنگ نامه ای از شعر او گواه می آورد.

رودکی از روزگار جوانی آوازی خوش داشت، در موسیقی و نوازندگی چیره دست و پر آوازه بود. وی نزد ابوالعنک بختیاری موسیقی آموخت و همواره مورد ستایش او بود، آن چنان که استاد در روزگار کهنسالی چنگ خود را به رودکی بخشید. رودکی در همان دوره شعر نیز می سرود. شعر و موسیقی در سده های چهارم و پنجم همچون روزگار پیش از اسلام به هم پیوسته بودند و شعر به همراه موسیقی خوانده می شد. شاعران بزرگ آنانی بودند که موسیقی نیز می دانستند.

از هم عصران رودکی ،منجیک ترمذی (نیمه دوم سده چهارم) و پس از او فرخی (429 ق) استاد موسیقی زمانه خویش بودند. شاعران، معمولاً قصیده هایشان را با ساز و در یکی از پرده های موسیقی می خواندند. هرکس که صدایی خوش نداشت یا موسیقی نمی دانست، از راوی می خواست تا شعرش را در حضور ممدوح بخواند. رودکی، شعرش را با ساز می خواند .

رفته رفته آوازه رودکی به دربار سامانیان رسید و نصربن احمد سامانی (301 ـ 331 ق) او را به دربارفرا خواند. برخی بر این گمانند که او پیش از نصربن احمد به دربار سامانیان رفته بود، در آنجا بزرگترین شاعر دربار سامانی شد. در آن روزگار در محیط ادبی، علمی، اقتصادی و اجتماعی فرارود، آن چنان تحولی شگرف روی داده بود که دانش پژوهان، آن دوره را دوران نوزایی (رسانس) ایرانی می نامند.

بر بستر چنین زمینه مناسب اقتصادی، اجتماعی و برپایه دانش دوستی برخی از پادشاهان سامانی، همچنین با تلاش و خردمندی وزیرانی دانشمند و کاردان چون ابوالفضل بلعمی (330 ق) و ابوعلی محمد جیهانی (333 ق)، بخارا به صورت مرکز بزرگ علمی، ادبی و فرهنگی درآمد.

دربار سامانیان، محیط گرم بحث و برخورد اندیشه شد و شاعران و فرهنگمداران از راههای دور و نزدیک به آنجا روی می آوردند.
بهترین آثار علمی، ادبی و تاریخی مانند شاهنامه منصوری، شاهنامه ابوالمؤید بلخی (سده چهارم هجری)، عجایب البلدان، حدود العالم من المشرق الی المغرب در جغرافیا، ترجمه تفسیر طبری که چند تن از دانشمندان فراهم کرده اند، ترجمه تاریخ طبری از ابوعلی بلعمی، آثار ابوریحان بیرونی (440 ق) وابوعلی سینا (428 ق) در روزگار سامانیان پدید آمدند. دانشمندان برجسته ای مانند محمد زکریای رازی (313 ق) ابونصر فارابی (339)، ابوریحان بیرونی، ابوعلی سینا و بسیاری از شاعران بزرگ مانند فردوسی (410/416 ق) در این روزگار یا متأثر از آن برآمده اند.

بزرگترین کتابخانه در آن دوران در بخارا بود که ابوعلی سینا آن را دید و گفت که نظیر آن را هرگز ندیده است. تأثیر این تحول، نه تنها در آن دوره که در دوران پس از آن نیز پیدا است. رودکی فرزند چنین روزگاری است. وی در دربار سامانی نفوذی فراوان یافت و به ثروتی افزون دست یافت. نفوذ شعر و موسیقی او در دربار نصربن احمد چندان بود که داستان بازگشت پادشاه از هرات به بخارا، به خوبی بیانگر آن است.
هنگامی که نصربن احمد سامانی به هرات رفته، دیرگاهی در آن دیار مانده بود، هیچ کس را یارای آن نبود تا از پادشاه بخواهد که بخارا بازگردد؛ درباریان از رودکی خواستند تا او این وظیفه دشوار را بپذیرد.رودکی شعر پر آوازه « بوی جوی مولیان آید همی ـ یاد یار مهربان آید همی » را سروده است.
درباریان و شاعران، همه او را گرامی می داشتند و بزرگانی چون ابوالفضل بلعمی و ابوطیب مصعبی صاحب دیوان رسالت، شاعر و فیلسوف. شهید بلخی (325 ق) و ابوالحسن مرادی شاعر با او دوستی و نزدیکی داشتند.

گویند که وی از آغاز نابینا بود، اما با بررسی پروفسور گراسیموف (1970 م) بر جمجمه و استخوانهای وی آشکار گردید که در دوران پیری با فلز گداخته ای چشم او را کور کرده اند، برخی استخوانهایش شکسته بود و در بیش از 80 سالگی درگذشت.

رودکی گذشته از نصربن احمد سامانی کسان دیگری مانند امیر جعفر بانویه از امیران سیستان، ابوطیب مصعبی، خاندان بلعمی، عدنانی، مرادی، ابوالحسن کسایی، عماره مروزی و ماکان کاکی را نیز مدح کرده است.
از آثار او بر می آید که به مذهب اسماعیلی گرایش داشته است؛ شاید یکی از علتهای کور شدن او در روزگار پیری، همین باشد.

با توجه به مقاله کریمسکی، هیچ بعید به نظر نمی رسد که پس از خلع امیر قرمطی، رودکی را نیز به سبب هواداری از قرمطیان و بی اعتنایی به مذهب رایج زمان کور کرده باشند.

آنچه مسلم است زندگی صاحبقران ملک سخن ابوعبدالله جعفر بن محمد رودکی سمرقندی در هاله ای از رمز و راز پوشیده شده است و با اینکه بیش از هزار و صد سال از مرگ او می گذرد، هنوز معماهای زندگی او حل نشده و پرده ای ابهام بر روی زندگی پدر شعر فارسی سایه گسترده است.

رودکی در پیری با بی اعتنایی دربار روبرو شد و به زادگاهش بازگشت؛ شعرهای دوران پیری او، سرشار از شکوه روزگار، حسرت از گذشته و بیان ناداری است. رودکی از شاعران بزرگ سبک خراسانی است. شعرهای اندکی از او به یادگار مانده، که بیشتر به صورت بیتهایی پراکنده از قطعه های گوناگون است.

سیری در آثار

کامل ترین مجموعه عروض فارسی، نخستین بار در شعرهای رودکی پیدا شد و در همین شعرهای باقی مانده، 35 وزن گوناگون دیده می شود. این شعرها دارای گشادگی زبان و توانایی بیان است. زبان او، گاه از سادگی و روانی به زبان گفتار می ماند.
جمله های کوتاه، فعلهای ساده، تکرار فعلها و برخی از اجزای جمله مانند زبان محاوره در شعر او پیداست. وجه غالب صور خیال در شعر او، تشبیه است.

تخیل او نیرومند است. پیچیدگی در شعر او راه ندارد و شادی گرایی و روح افزایی، خردگرایی، دانش دوستی، بی اعتبار دانستن جهان، لذت جویی و به خوشبختی اندیشیدن در شعرهای او موج می زند.

وی نماینده کامل شعر دوره سامانی و اسلوب شاعری سده چهارم است. تصویرهایش زنده و طبیعت در شعر او جاندار است. پیدایش و مطرح کردن رباعی را به او نسبت می دهند. رباعی در بنیاد، همان ترانه هایی بود که خنیاگران می خوانده اند و به پهلویات مشهور بوده است؛ رودکی به اقتضای آوازه خوانی به این نوع شعر بیشتر گرایش داشته، شاید نخستین شاعری باشد که بیش از سایر گویندگان روزگارش در ساختن آهنگها از آن سود برده باشد. از بیتها، قطعه ها، قصیده ها و غزلهای اندکی که از رودکی به یادگار مانده، می توان به نیکی دریافت که او در همه فنون شعر استاد بوده است.
معرفی آثار
تعداد شعرهای رودکی را از صدهزار تا یک میلیون بیت دانسته اند؛ آنچه اکنون مانده، بیش از 1000 بیت نیست که مجموعه ای از قصیده، مثنوی،قطعه و رباعی را در بر می گیرد. از دیگر آثارش منظومه کلیله و دمنه است که محمد بلعمی آن را از عربی به فارسی برگرداند و رودکی به خواسته امیرنصر و ابوالفضل بلعمی آن را به نظم فارسی در آورده است (به باور فردوسی در شاهنامه، رودکی به هنگام نظم کلیله و دمنه کور بوده است.)

این منظومه مجموعه ای از افسانه ها و حکایتهای هندی از زبان حیوانات فابل است که تنها 129 بیت آن باقی مانده است و در بحر رمل مسدس مقصور سرود شده است؛ مثنویهای دیگری در بحرهای متقارب، خفیف، هزج مسدس و سریع به رودکی نسبت می دهند که بیتهایی پراکنده از آنها به یادگار مانده است. گذشته از آن شعرهایی دیگر از وی در موضوعهای گوناگون مدحی، غنایی، هجو، وعظ، هزل ، رثاء و چکامه، در دست است.

عوفی درباره او می گوید: " که چنان ذکی و تیز فهم بود که در هشت سالگی قرآن تمامت حفظ کرد و قرائت بیاموخت و شعر گرفت و معنای دقیق می گفت، چنانکه خلق بر وی اقبال نمودند و رغبت او زیادت شد و او را آفریدگار تعالی آوازی خوش و صوتی دلکش داده بود. از ابوالعبک بختیار بر بط بیاموخت و در آن ماهر شد و آوازه او به اطراف واکناف عالم برسید و امیر نصر بن احمد سامانی که امیر خراسان بود، او را به قربت حضرت خود مخصوص گردانید و کارش بالا گرفت و ثروت و نعمت او به حد کمال رسید.

زادگاه او قریه بنج از قراء رودک سمرقند است. یعضی او را کور مادر زاد دانسته اند و عقیده برخی بر آن است که در اواخر عمر نابینا شده است. وفات وی به سال 320 هـجری در زادگاهش قریه بنج اتفاق افتاده و در همان جا به خاک سپرده شده است.

رودکی در سرودن انواع شعر مخصوصاً قصیده، مثنوی ، غزل و قطعه مهارت داشته است و از نظر خوشی بیان در تاریخ ادبیات ایران پیش از او شاعری وجود ندارد که بتواند با وی برابری کند.

به واسطه تقرب به امیر نصر بن احمد سامانی (301-331) رودکی به دریافت جوائز و صله فراوانی از پادشاه سامانی و وزیران و رجال در بارش نائل گردید و ثروت و مکنتی زیاد به دست آورده است چنانکه به گفته نظامی عروضی هنگامی مه به همراهی نصر بن احمد از هرات به بخارا می رفته، چهار صد شتر بنه او بوده است.

علاوه بر دارا بودن مقام ظاهری رفعت پایه سخنوری و شاعری رودکی به اندازه ای است که از معاصران او شعرای معروفی چون شهید بلخی و معروفی بلخی او را ستوده اند و از گویندگان بعد از او کسانی چون دقیقی، نظامی عروضی، عنصری، فرخی و ناصرخسرو از او به بزرگی یاد کرده اند.


ویژگی سخن

سخنان رودکی در قوت تشبیه و نزدیکی معانی به طبیعت و وصف ،کم نظیر است و لطافت و متانت و انسجام خاصی در ادبیات وی مشاهده می شود که مایه تأثیر کلام او در خواننده و شنونده است. از غالب اشعار او روح طرب و شادی و عدم توجه به آنچه مایه اندوه و سستی باشد مشهود است و این حالت گذشته از اثر محیط زندگی و عصر حیات شاعر نتیجه فراخی عیش و فراغت بال او نیز می باشد. با وجود آنکه تا یک میلیون و سیصد هزار شعر بنا به گفته رشیدی سمرقندی به رودکی نسبت داده اند تعداد اشعاری که از او امروزه در دست است به هزار بیت نمی رسد.

از نظر صنایع ادبی گرانبهاترین قسمت آثار رودکی مدایح او نیست، بلکه مغازلات اوست که کاملاً مطابق احساسات آدمی است، شاعر شادی پسند بسیار جالب توجه و شاعر غزلسرای نشاط انگیز، بسیار ظریف و پر از احساسات است.

گذشته از مدایح و مضمون های شادی پسند و نشاط انگیز در آثار رودکی، اندیشه ها و پندهایی آمیخته به بدبینی مانند گفتار شهید بلخی دیده می شود. شاید این اندیشه ها در نزدیکی پیری و هنگامی که توانگری او بدل به تنگدستی شده نمو کرده باشد، می توان فرض کرد که این حوادث در زندگی رودکی، بسته به سرگذشت نصر دوم بوده است. پس از آنکه امیر قرمطی را خلع کردند مقام افتخاری که رودکی در دربار به آن شاد بود به پایان رسید.

با فرا رسیدن روزهای فقر و تلخ پیری، دیگر چیزی برای رودکی نمانده بود، جز آنکه بیاد روزهای خوش گذشته و جوانی سپری شده بنالد و مویه کند.

دراواسط قرن 3 هجری قمری در آن هنگام که مبارزه ی 200 ساله ی سیاسی و آزادی خواهی مردم تاجیک و در مردمان ماوراءالنهرخراسان بود در یکی شهرهای خوش آب و هوا وخوش منظره کوهستانی رودک پنج رود، در یک روز بهار که همه جا پر از گل و نسیم بهاری کودکی به نام عبدالله، جعفر بن محمّد تولد یافت که به سال 206 هجری قمری بود.

از اوضاع و وضع خانوادگی اش اطلاعاتی دقیق در نیست اما همان گونه که از اشعارش بر می آید پدر و مادر او ازاقشار طبقه پایین جامعه اند و خود نیز دوران کودکی را به سختی میگذراند رودکی شاعر استاد قرن 4 است که او را به سبب مقام بلندش در شاعری و به علت پیشوایی پارسی گویان و آغازکردن بسیاری از انواع اشعارپارسی به حق استاد شاعران لقب داده اند.

ابو عبدالله جعفر بن محمّد رودکی سمرقندی، شاعری استاد در شعر و موسیقی میباشد که از ولایت سمرقند، قریه ی بزج مرکز رودک دانسته اند.

رودکی دارای ذهنی خلاق و فعال و تیزفهم بود چنان چه خدای حکیم در 8 سالگی به او صدایی خوش و سیمایی زیبا هدیه نموده بود و به سبب صدای زیبایش مطربی می کرد و از استاد زمان خود ابوالعبک بختیار که بربط مینواخت مستفیذ شد تا آنجا که در این صنعت به استادی رسید و آوازه اش به اطراف و اکناف رسید و امیر نصرا بن احمد سامانی که امیر خراسان بود او را به نزدیکی خویش فرا خواند و کارش بالا گرفت با این که رودکی شاعری روشن دل بوده اما اشعارش چنان زیبا دل انگیز است که هر شنونده ای را محسور خود میکند. گویند: رودکی در قسمتی از زندگانی اش خود، بینا بوده و بعد به علتی که بر ما معلوم نیست نابینا شده است چنان که محمود بن عمر بخارایی در کتاب البساتین الفضلاء و ریاحین العقلا فی شرح تاریخ العقبی که سال 709 هجری تألیف شده بر این که رودکی در آخرعمر نابینا شده هم عقیده بوده اند.

رودکی نزد همه شاعران و ادبیان معاصر خود در خراسان و ماوراءالنهر به عظمت مقام شاعری شناخته و توصیف شده است بعد از او نیز شاعرانی بزرگ مانند:دقیقی، کسائی، فرخی،عنصری، رشیدی سمرقندی و نظامی او را به بزرگی و مرتبت و بسا که از او به عنوان استاد شاعران سلطان شاعران یاد کردند رودکی در زمان حیاتش دو سفر داشته است.

نخستین سفر او از سمرقند به بخارا بوده است که به قصد ورود به دربار سامانیان انجام گرفته بود.

سفر دوم معروف او همراه با امیر نصر سامانی می باشد پس از اینکه به هری می رسد امیر به آن جا دل می بندد و4 سال در آن جا اقامت می کند. تا این که اطرافیان دست به دامن رودکی می شوند و از او می خواهند تا با خواندن شعری امیر را به باز گشت ترغیب کند.

رودکی، قصیده بوی جوی مولیان را میخواند و امیر چنان تحت تأثیر قرار می گیرد که همان لحظه سوار بر اسب شده و به سمت بخارا می تازد:

بوی جوی مولیان آید همی یاد یار مهربان آید همی

ریگ آموی و درشتی راه او زیر پایم پرنیان آید همی

آب جیهون از نشاط روی دوست خنگ ما را تا میان آید همی

اسب ما را ز آرزوی روی او زیرران جولان کنان آید همی

که ازجویم وصل اوکزهرطرف می نفیر عاشقان آید همی

ای بخارا شاد باش و دیرزی میرزی تو شادمان آید همی

میر ماه است و بخارا آسمان ماه سوی آسمان آید همی

میر سرو است و بخارا بوستان سر و سوی بوستان آید همی

آفرین و مدح سود آید همی گربه گنج اندر زیان آید همی
سبک و افکار رودکی :

رودکی در فنون سخن و انواع شعرمانند: قصیده، رباعی، مثنوی، قطعه و غزل مهارت داشته است و از همه ی آن ها به خوبی کامیاب گردید و مخصوصا در قصیده سرایی پیشرو دیگران بود، می توان گفت او نخستین شاعر از اسلام است که قصیده ی عالی و محکم ساخته و اشعار حکیمانه به یادگار نهاده اوست.

رودکی برای شاهان سامانی شعرمی سرود و آن را به آواز میخواند و با چنگ می نواخت.

یکی از آثار مهم رودکی منظومه کلیله و دمنه بود که اصل آن را این مقفع دانشمند ایرانی ازعربی به پهلوی نقل کرده این منظومه از میان رفته و فقط ابیاتی از آن باقی مانده است و دیگری سند باد نامه است که از آن ها اشعاری پراکنده باقی است.

کلیله را به تشویق ابوالفضل بلعمی تنظیم کرد که میتوان آن را مهمترین اثر نظم این شاعر به حساب آورد که این دو بیت از اوست: معروف است به سوگ پیری

من موی خویش را نه از آن می کنم سیاه تا باز نوجوان شوم و نو کنم گناه

چون جامه ها به وقت مصیبت سیه کنند من موی در مصیبت پیری کنم سیاه

وفات رودکی به سال 329 هجری نوشته اند که در پنج دِه در گذشت و همان جا به خاک سپرده شد 



:: برچسب‌ها: رودگی&زندگی نامه بزرگان قلم& دانستنی ها ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : صادق امینی زاده
تاریخ : دو شنبه 27 آبان 1392
حکایت و ضرب المثل ها


طنز شیرین خواستگاری دانشجویی...

بعد از اين كه مدت ها دنبال دختري باوقار و باشخصيت گشتيم كه هم خانواده ي اصيل و مؤمني داشته باشد و هم حاضر به ازدواج با من باشد، بالاخره عمه ام دختري را به ما معرفي كرد.وقتي پرسيدم از كجا مي داند اين دختر همان كسي است كه من مي خواهم، گفت:راستش توي تاكسي ديدمش.از قيافه اش خوشم آمد.ديدم هماني است كه تو مي خواهي.وقتي پياده شد، من هم پياده شدم و تعقيبش كردم.دم در خانه اش به طور اتفاقي بابايش را ديدم كه داشت با يكي از همسايه ها حرف مي زد.به ظاهرش مي خورد كه آدم خوبي باشد.خلاصه قيافه ي دختره كه حسابي به دل من نشسته بود،گفتم: من هر طور شده اين وصلت را جور مي كنم.
ما وقتي حرف هاي محكم و مستدل عمه مان را شنيديم.گفتيم: يا نصيب و يا قسمت! چه قدر دنبال دختر بگرديم؟از پا افتاديم، همين را دنبال مي كنيم.ان شاء الله خوب است.اين طوري شد كه رفتيم به خواستگاري آن دختر.
پدر دختر پرسيد: آقازاده چه كاره اند؟
-دانشجو هستند.
-مي دانم دانشجو هستند.شغلشان چيست؟
-ما هم شغلشان را عرض كرديم.
-يعني ايشان بابت درس خواندن پول هم مي گيرند.
-نخير، اتفاقاً ايشان در دانشگاه آزاد درس مي خوانند:
به اندازه ي هيكلشان پول مي دهند.
-پس بيكار هستند.
-اختيار داريد قربان! رشته ايشان مهندسي است.قرار است مهندش شوند
پدر دختر بدون اين كه بگذارد ما حرف ديگري بزنيم گفت: ما دختر به شغل نسيه نمي دهيم.بفرماييد؛ و مؤدبانه ما را به طرف در خانه راهنمايي كرد.
عمه خانم كه مي خواست هر طور شده دست من و آن دختر را بگذارد توي دست هم، آن قدر با خانواده ي دختر صحبت كرد تا بالاخره راضي شدند.فعلاً به شغل دانشجويي ما اكتفا كنند، به شرط آن كه تعهد كتبي بدهيم بعد از دانشگاه حتماً برويم سركار، اين طوري شد كه ما دوباره رفتيم خواستگاري.
پدر دختر گفت:و اما . . . مهريه، به نظر من هزار تا سكه طلا. . .
تا اسم«هزار تا سكه طلا» آمد، بابام منتظر نماند پدر دختر بقيه ي حرفش را بزند بلند شد كه برود؛اما فك و فاميل جلويش را گرفتند كه: بابا هزار تا سكه كه چيزي نيست؛ مهريه را كي داده كي گرفته . . . بابام نشست؛ اما مثل برج زهر مار بود.پدر دختر گفت:ميل خودتان است.اگر نمي خواهيد، مي توانيد برويد سراغ يك خانواده ي ديگر.
بابام گفت:نخير، بفرماييد. در خدمتتان هستيم.
-اگر در خدمت ما هستيد، پس چرا بلند شديد؟
بابام كه ديگر حسابي كفري شده بود، گفت:بابا جان! بلند شدم كمربندم را سفت كنم، شما امرتان را بفرماييد.
پدر دختر گفت:بله، هزار تا سكه ي طلا، دو دانگ خانه…
بابا دوباره بلند شد كه از خانه بزند بيرون؛ ولي باز هم بستگان راضي اش كردند كه اي بابا خانه به اسم زن باشد، يا مرد كه فرقي نمي كند.هر دو مي خواهند با هم زندگي كنند ديگر.
و باز بابام با اوقات تلخي نشست.پدر دختر پرسيد: باز هم بلند شديد كمربندتان را سفت كنيد؟بابام گفت: نخير! دفعه ي قبل شلوارم را خيلي بالا كشيده بودم داشتم ميزانش مي كردم!
پدر دختر گفت:بله، داشتم مي گفتم دو دانگ خانه و يك حج.مبارك است ان شاء الله
بابام اين دفعه بلند شد و داد زد: برو بابا، چي چي را مبارك است؟مگر در دنيا فقط همين يك دختر است.و ما تا بياييم به خودمان بجنبيم،كفش هايمان توسط پدر آن دختر خانم به وسط كوچه پرواز كردند و ما هم وسط كوچه كفش هايمان را جفت كرديم و پوشيديم و با خيال راحت رفتيم خانه مان.
مگر عمه خانم دست بردار بود.آن قدر رفت و آمد تا پدر او را راضي كرد كه فعلاً اسمي از حج نياورد تا معامله جوش بخورد.بعداً يك فكري بكنند.
پدر دختر گفت:و اما شيربها، شيربها بهتر است دو ميليون تومان باشد…
بعد زير چشمي نگاه كرد تا ببيند بابام باز هم بلند مي شود يا نه.وقتي آرامش بابام را ديد ادامه داد:به اضافه وسايل چوبي منزل.
بابام حرف او را قطع كرد.منظورتان از وسايل چوبي همان در و پنجره و اين جور چيزهاست؟
پدر دختر با اوقات تلخي گفت:نخير، كمد و ميز توالت و تخت و ميز ناهارخوري و ميز تلويزيون و مبلمان است.
بابام گفت:ولي آقاجان، پسر ما عادت ندارد روي تخت بخوابد.ناهارش را هم روي زمين مي خورد.اهل مبل و اين جور چيزها هم نيست.
پدر دختر گفت:ولي اين ها بايد باشد،اگر نباشد، كلاس ما زير سؤال مي رود.
و بعد از كمي گفتمان و فحشمان، كفش هاي ما رفت وسط كوچه.
دوباره عمه خانم دست به كار شد.انگار نذر كرده بود هر طور شده اين دختره را ببندد به ناف ما! قرار شد دور وسايل چوبي را خط بكشند؛و ما دوباره به خانه ي آن دختر رفتيم.
بابام تصميم گرفته بود مسأله ي جهيزيه را پيش بكشد و سنگ تمام بگذارد تا بلكه گوشه اي از كلاس گذاشتن هاي باباي آن دختر را جواب گفته باشد.اين بود كه تا صحبت ها شروع شد،بابام گفت: در رابطه با جهيزيه… !
پدر دختر حرف او را قطع كرد و گفت:البته بايد عرض كنم در طايفه ما جهيزيه رسم نيست.
بابام گفت:اتفاقاً در طايفه ي ما رسم است.خوبش هم رسم است.شما كه نمي خواهيد جهيزيه بدهيد، پس براي چي از ما شيربها مي خواهيد؟
- شيربها كه ربطي به جهيزيه ندارد.شيربها پول شيري است كه خانمم به دخترش داده.او دو سال تمام شيره ي جانش را به كام دختري ريخته كه مي خواهد تا آخر عمر در خانه ي پسر شما بماند.بابام گفت:خب مي خواست شير ندهد. مگر ما گفتيم به دخترتان شير بدهيد؟اگر با ما بود مي گفتيم چايي بدهد تا ارزان تر در بيايد.مگر خانمتان شير نارگيل و شيركاكائو به دخترتان داده كه پولش دو ميليون تومان شده است؟!
پدر دختر گفت: دختر ما كلفت هم مي خواهد.
بابام گفت:چه بهتر.يك كلفت هم با او بفرستيد بيايد خانه ي پسرم.
- نه خير كلفت را بايد داماد بگيرد.دختر من كه نمي تواند آن جا حمالي كند.
- حالا كي گفته دخترتان مي خواهد حمالي كند؟
مگر مي خواهيد دخترتان را بفرستيد كارخانه ي گچ و سيمان؟كفش هاي ما طبق معمول وسط كوچه!!!
در مجلس بعد پدر دختر گفت:محل عروسي بايد آبرومند باشد.اولاً، رسم ما اين است كه سه شب عروسي بگيريم. ثانياً بايد هر شب سه نوع غذا سفارش بدهيد، در يك باشگاه مجهز و عالي.
بابا گفت:مگر داريد به پسر خشايار شاه زن مي دهيد؟اصلاً مگر بايد طبق رسم شما عمل كنيم؟
كفش ها طبق معمول وسط كوچه!!!
ديگر از بس كفش هايمان را پرت كرده بودند وسط كوچه، اگر يك روز هم اين كار را نمي كردند، خودمان كفش هايمان را مي برديم وسط كوچه مي پوشيديم.
باباي دختر گفت:ان شاء الله آقا داماد براي دختر ما يك خانه ي دربست چهارصد متري در بالاي شهر مي گيرد.
بابام گفت:خانه براي چي؟زير زمين خانه ي خودم هست.تعميرش مي كنم.يك اتاق و يك آشپزخانه هم در آن مي سازم، مي شود يك واحد كامل.پدر دختر گفت:نه ما آبرو داريم، نمي شود يك دفعه عمه خانم جوش كرد و داد زد: واه چه خبرتان است؟بس كنيد ديگر، اين كارها چيست؟مگر توي دنيا همين يك دختر است كه اين قدر حلوا حلوايش مي كنيد؟از پا افتاديم از بس رفتيم و آمديم.اصلاً ما زن نخواستيم مگر يك دانشجو مي تواند معجزه كند كه اين همه خرج برايش مي تراشيد؟
اين دفعه قبل از اين كه كفش هايمان برود وسط كوچه، خودمان مثل بچه ي آدم بلند شديم و زديم بيرون.
و اين طوري شد كه ما ديگر عطاي آن دختر را به لقايش بخشيديم و از آن جا رفتيم كه رفتيم.
يك سال از آن ماجرا گذشت.من هم پاك آن را فراموش كرده بودم و اصلاً به فكرش نبودم.يك روز صبح، وقتي در را باز كردم تا به دانشگاه بروم، چشمم به زن و مردي خورد كه پشت در ايستاده بودند.مرد دستش را بالا آورده بود تا زنگ خانه را بزند، اما همين كه مرا ديد جا خورد و فوري دستش را انداخت.با ديدن من هر دو با خجالت سلام دادند.كمي كه دقت كردم، ديدم پدر و مادر آن دختر هستند.لبخندي زدم و گفتم:بفرماييد تو.
پدر دختر گفت:نه. . . نه. . . قصد مزاحمت نداشتيم.فقط مي خواستم بگويم كه چيز، چرا ديگر تشريف نياورديد؟ما منتظرتان بوديم.
من كه خيلي تعجب كرده بودم، گفتم:ولي ما كه همان پارسال حرف هايمان را زديم.خودتان هم كه ديديد وضعيت ما طوري بود كه نمي خواستيم آن همه بريز و بپاش كنيم.
پدر دختر لبخندي زد و گفت: اي آقا. . .كدام بريز و بپاش؟. . . يك حرفي بود زده شد، رفت پي كارش.توي تمام خواستگاري ها از اين چيزها هست.حالا ان شاء الله كي خدمت برسيم،داماد گُلم؟
من كه از اين رفتار پدر دختر خانم مُخم داشت سوت مي كشيد،گفتم:آخه. . . چيز. . . راستش شغل من. . .
-اي بابا. . . شغل به چه درد مي خورد.دانشجويي خودش بهترين شغل است.من همه جا گفته ام دامادم يك مهندس تمام عيار است.
-آخه هزار تا سكه هم. . .
-اي بابا. . . شما چرا شوخي هاي آدم را جدي مي گيريد.من منظورم هزار تا سكه ي بيست و پنج توماني بود.
ولي دو دانگ خانه. . .
پدر عروس:بابا جان من منظورم اين بود كه دو دانگ خانه به اسمتان كنم.
-سفر حج هم. . .
-راستي خوب شد يادم انداختيد.اگر مي خواهيد سفر حج برويد همين الان بگوييد من خودم اسمتان را بنويسم.
-دو ميليون تومان شيربها هم كه. . .
-چي؟من گفتم دو ميليون تومان؟من غلط كردم.من گفتم دو ميليون تومان به شما كمك كنم.
-خودتان گفتيد خانمتان به دخترتان شير داده، بايد پول شيرش را بدهيم. . .
-اي بابا. . . خانم من كلاً به دخترم چهار، پنج قوطي شير خشك داده كه آن هم پولش چيزي نمي شود.مهمان ما باشيد
-در مورد جهيزيه گفتيد. . .
-گفتم كه. . . اتاق دخترم را پر از جهيزيه كرده ام.بياييد ببينيد.اگر كم بود، بگوييد باز هم بخرم.
-اما قضيه ي آن كلفت. . .
-آي قربون دهنت. . . دختر من كلفت شماست.خودم هم كه نوكر شما هستم، داماد عزيزم!. . . خوش تيپ من!. . . جيگر!. . . باحال!. . .
وقتي ديدم پدر دختر حسابي گير داده و نمي خواهد دست از سر من بردارد، مجبور شدم حقيقت را بگويم.با خجالت گفتم: راستش شرايط شما خيلي خوب است.من هم خيلي دوست دارم با خانواده ي شما وصلت كنم.اما. . .
پدر دختر با خوشحالي دست هايش را به هم ماليد و گفت:ديگر اما ندارد. . . مبارك است ان شاء الله.
گفتم:اما حقيقت را بخواهيد فكر نكنم خانمم اجازه بدهد.
تا اين حرف را زدم دهن پدر و مادر دختر از تعجب يك متر واماند.پدر دختر گفت: يعني تو. . . در همين موقع خانمم از پله هاي زيرزمين بالا آمد.مرا كه ديد لبخندي زد و گفت: وقتي كه از دانشگاه برگشتي، سر راهت نيم كيلو گوجه بگير براي ناهار املت بگذارم.
با لبخند گفتم:چشم، حتماً چيز ديگري نمي خواهي؟
-نه، فقط مواظب باش.
-تو هم همين طور.
خانمم رفت پايين، رو كردم به پدر و مادر دختر كه هنوز دهانشان باز بود و خشكشان زده بود و گفتم: ببخشيد من كلاس دارم؛ ديرم مي شود خداحافظ.
 و راه افتادم به طرف دانشگاه 



:: برچسب‌ها: حکایت& دانشجویی& ضرب المثل ها ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : صادق امینی زاده
تاریخ : دو شنبه 27 آبان 1392
زندگی نامه حکیم ابوالقاسم فردوسی

حکیم ابوالقاسم فردوسی» در سال 329 هجری در «طبران» طوس به دنیا آمد. پدرش از دهقانان طوس بود كه ثروت و موقعیت قابل توجهی داشت. فردوسي در جوانی با درآمدی که از املاک پدرش به دست مي آورد، به کسی محتاج نبود؛ اما بتدريج، آن اموال را از دست داد و به تهیدستی گرفتار شد. 
وي از همان زمان كه به كسب علم و دانش مي پرداخت، به خواندن داستان هم علاقه مند شد و به تاریخ و اطلاعات مربوط به گذشته ایران عشق می ورزید. همین علاقه به داستانهای کهن بود که او را به فکر انداخت تا شاهنامه را به نظم در آورد. چنان که از گفته خود او بر می آید، مدتها در جستجوی این کتاب بوده و پس از یافتن نسخه اصلی داستانهای شاهنامه، نزدیک به سی سال از بهترین ایام زندگی خود را وقف این کار کرده است. او در اين باره می گوبد:
بسي رنج بردم بدین سال سی
عجم زنده کردم بدین پارسی
پی افکندم از نظم کاخی بلند
که از باد و باران نیابد گزند
بناهای آباد گردد خراب
ز باران و از تابش آفتاب

فردوسی در سال 370 یا 371، به نظم در آوردن شاهنامه را آغاز کرد و در اوایل این کار، هم خود او ثروت و دارایی قابل توجهی داشت و هم برخي از بزرگان خراسان که به تاریخ باستان ایران علاقه داشتند، او را یاری می کردند. ولی به مرور زمان و پس از گذشت سالها، در حالی که فردوسی بیشتر شاهنامه را سروده بود، دچار فقر و تنگدستی شد.
اَلا ای برآورده چرخ بلند چه داری به پیری مرا مستمند
چو بودم جوان برترم داشتی به پیری مرا خوار بگذاشتی
به جای عنانم عصا داد سال پراکنده شد مال و برگشت حال

فردوسی نيز مانند بابك سعی در بازگشت آيین زرتشت و زبان پارسی به ایران داشت. با اين تفاوت که فردوسی قصد داشت با قلمش به مردم یادآوری کند که چه بودند و حال چه شدند. او توانست با قلم و سرشت زیبای خود، زبان پارسی را به مردم بازگرداند، اما به دلیل برخی از شعرهایش، مورد خشم خلیفه وقت قرار گرفت. فردوسي و بابك تلاش بسياري كردند تا به ايرانيان، هویت راستين شان را یادآور شوند. فردوسی تا حدودی موفق بود و توانست با شاهنامه، زبان پارسی را به ایران زمین بازگرداند، ولی بابک نتوانست به هدفش برسد.
بر خلاف آنچه كه مشهور است، فردوسی سرودن شاهنامه را تنها به دليل علاقه شخصي و حتی سالها قبل از آن که سلطان محمود به سلطنت برسد، آغاز کرد؛ اما چون در طی این کار، بتدريج ثروت و جوانی را از دست داد، به فکر افتاد که آن را به نام پادشاه بزرگي درآورد و با اين تصور كه سلطان محمود، قدر او را خواهد شناخت، شاهنامه را به نام او کرد و راه غزنین را در پیش گرفت. اما سلطان محمود که بیش از تاریخ و داستانهای پهلوانی، به اشعار ستایش آمیز شاعران علاقه داشت، قدر سخن فردوسی را ندانست و او را چنانکه شایسته اش بود، تشویق نکرد.
علت اینکه شاهنامه مورد پسند سلطان محمود واقع نشد، درست معلوم نیست. برخي گفته اند که به سبب بدگويی حسودان، فردوسی نزد سلطان محمود به بی دینی متهم شد. در حقيقت، ايمان فردوسی به شیعه- که سلطان محمود آن را قبول نداشت- هم به این موضوع اضافه شد و از این رو، سلطان به او بی اعتنايی کرد.
برخي از شاعران دربار سلطان محمود نسبت به فردوسی حسادت ورزيده و داستانهای شاهنامه و پهلوانان قدیم ایران را در نظر سلطان محمود، پست و ناچیز جلوه داده بودند. به هر حال، سلطان محمود، شاهنامه را بی ارزش دانست و از رستم به زشتی یاد کرد و بر فردوسی خشمگین شد و گفت :
«شاهنامه خود هیچ نیست، مگر حدیث رستم؛ و اندر سپاه من، هزار مرد چون رستم هست».
فردوسی از این بی اعتنايی سلطان محمود برآشفت و چندین بیت در هجو سلطان محمود گفت و سپس از ترس مجازات، غزنین را ترک کرد و مدتي در شهرهاي هرات، ری و طبرستان متواری بود و از شهری به شهر دیگر می رفت، تا آنکه سرانجام در زادگاه خود «طوس» درگذشت. فردوسی را در شهر «طوس» و در باغی که متعلق به خودش بود، به خاک سپردند.
در تاریخ آمده است که چند سال بعد، سلطان محمود از رفتاری که با آن شاعر آزاده کرده بود، پشیمان شد و به فکر جبران گذشته افتاد و فرمان داد تا ثروت فراوانی را برای او از غزنین به طوس بفرستند و از او دلجويی کنند. اما روزی که هدیه سلطان را از غزنین به طوس می آوردند، جنازه شاعر را از طوس بیرون می بردند. از فردوسی تنها یک دختر به جا مانده بود كه او نيز هدیه سلطان محمود را نپذیرفت.
جنازه فردوسی اجازه دفن در گورستان مسلمانان را نیافت. منابع مختلف، علت دفن نشدن او در گورستان مسلمانان را مخالفت یکی از دانشمندان متعصب طوس (چهار مقاله نظامی عروضی) دانسته‌اند.
شاهنامه نه تنها بزرگترین و پرمایه ترین مجموعه شعر به جا مانده از عهد سامانی و غزنوی است، بلکه مهمترین سند عظمت زبان فارسی و بارزترین مظهر شکوه و رونق فرهنگ و تمدن ایران باستان و خزانه لغت و گنجینه ادبـیات فارسي به شمار مي رود.
فردوسی طبع لطیفي داشت، سخنش از طعنه، هجو، دروغ و چاپلوسي به دور بود و تا جايي كه می توانست از به كار بردن كلمه هاي غير اخلاقي خودداري مي كرد. او در وطن دوستی، سری پر شور داشت؛ از اين رو، به داستانهای کهن و تاریخ و سنن قدیم عشق می ورزید و از تورانيان و روميان و اعراب - به دليل صدماتي که بر ايران وارد آورده بودند - نفرت داشت.
ویژگیهای هنری شاهنامه
شاهنامه نگاهبان راستین سنتهای ملی و شناسنامه قوم ایرانی است. شاید بدون وجود این اثر بزرگ، بسیاری از عناصر مثبت فرهنگ آبا و اجدادی ما در طوفان حوادث تاریخی نابود می شد و اثری از آنها به جا نمی ماند. فردوسی شاعری معتقد و مومن به ولایت معصومین علیهم ‌السلام بود و خود را بنده اهل بیت نبی و ستاینده خاک پای وصی می دانست و تاکید می کرد که:
گرت زین بد آید، گناه من است
چنین است و آیین و راه من است
بر این زادم و هم بر این بگذرم
چنان دان که خاک پی حیدرم

فردوسی با خلق حماسه عظیم خود، دو فرهنگ ایران و اسلام را به بهترین شكل ممکن در هم آميخت. اهمیت شاهنامه تنها در جنبه ادبی و شاعرانه آن خلاصه نمی شود و پیش از آن که مجموعه ای از داستانهای منظوم باشد، تبار نامه ای است که بیت بیت و حرف به حرف آن، ریشه در اعماق آرزوها و خواسته های جمعی ملتی کهن دارد؛ ملتی که در همه ادوار تاریخی، نیکی و روشنایی را ستوده و با بدی و ظلمت در ستیز بوده است.
شاهنامه از حدود شصت هزار بیت تشکیل شده و دارای سه دوره اساطیری، پهلوانی و تاریخی است. شاهنامه روایت نبرد خوبی و بدی است و پهلوانان، جنگجویان این نبرد دائمی در هستی اند. جنگ کاوه و ضحاک ستمگر، کین خواهی منوچهر از سلم و تور، مرگ سیاوش با دسیسه سودابه و . . . همه حکایت از این نبرد و ستیز دارد.
ديدگاه فردوسی و اندیشه حاکم بر شاهنامه همیشه پشتيبان خوبیها در برابر ستم و تباهی است. ایران که سرزمین آزادگان به شمار مي رود، همواره مورد آزار و اذیت همسایگانش قرار می گیرد. زیبایی و شکوه ایران نيز آن را در معرض رنجها و سختيهاي گوناگون قرار می دهد و از این رو، پهلوانانش با تمام توان به دفاع از هستي این کشور و ارزشهای ژرف انسانی مردمانش بر می خیزند و در اين راه، جان خود را نيز فدا مي كنند. برخی از پهلوانان شاهنامه، نمونه متعالی انسانهايی هستند که عمرشان را به تمامی در اختيار همنوعان خود قرار داده اند؛ پهلوانانی همچون فریدون، سیاوش، کیخسرو، رستم، گودرز و طوس از این دسته اند. شخصیتهای دیگری نیز همچون ضحاک و سلم و تور، وجودشان آکنده از فتنه گري، بدخویی و تباهي است. آنها ماموران اهریمنند و قصد نابودی و تباهي در كار جهان را دارند.
قهرمانان شاهنامه ستیزی هميشگي با مرگ دارند و این ستیز، نه رویگردانی از مرگ است و نه پناه بردن به كنج پارسايي؛ بلکه پهلوان در رويارويي و درگیری با خطرهاي بزرگ، به جنگ مرگ می رود و در حقیقت، زندگی را از آغوش مرگ دور مي سازد.
بيشتر داستانهای شاهنامه، فاني بودن دنیا را به یاد خواننده می آورد و او را به بیداری و درس گرفتن از روزگار رهنمون مي سازد، با وجود اين، آنجا که زمان بيان سخن عاشقانه می رسد، فردوسی به سادگی و با شکوه و زیبایی خاص خود، موضوع را می پروراند.
تصویرسازی
تصویرسازی در شعر فردوسی جايگاه ويژه اي دارد. شاعر با تجسم رخدادها و ماجراهای داستان در پیش چشم خواننده، او را همراه با خود به متن حوادث می برد؛ گویی خواننده، داستان را بر پرده سینما به تماشا نشسته است. تصویرسازی و تخیل در اثر فردوسی چنان محکم و متناسب است که حتی بيشتر توصیفهاي طبیعی درباره طلوع، غروب، شب، روز و . . . در شعر او حالت و تصویری حماسی دارد و ظرافت و دقت حکیم طوس در چنین نکاتی، موجب هماهنگی جزيی ترین امور در شاهنامه با کلیت داستانها شده است. چند بیت زیر در توصیف آفتاب آمده است:
چو خورشید از چرخ گردنده سر
برآورد بر سان زرین سپر
پدید آمد آن خنجر تابناک
به کردار یاقوت شد روی خاک
چو زرین سپر برگرفت آفتاب
سرجنگجویان برآمد ز خواب
و این هم تصویری که شاعر از رسیدن شب دارد:
چو خورشید تابنده شد ناپدید شب تیره بر چرخ لشگر کشید
موسیقی
موسیقی از عناصر اصلی شعر فردوسی به شمار مي رود. انتخاب وزن متقارب[1] که هجاهای بلند آن کمتر از هجاهای کوتاه است، موسیقی حماسی شاهنامه را چند برابر می کند. فردوسی علاوه بر استفاده از وزن عروضی مناسب، با به کارگیری قافیه های محکم و هم حروفیهای پنهان و آشکار، انواع جناس، سجع و دیگر صنایع لفظی، تأثیر موسیقایی شعر خود را تا حد ممکن افزایش می دهد. اغراقهای استادانه، تشبیهات حسی و نمایش لحظه هاي طبیعت و زندگی، از دیگر ويژگيهاي مهم شعر فردوسی است.
برآمد ز هر دو سپه بوق و کوس هوا نیلگون شد، زمین آبنوس
چو برق درخشنده از تیره میغ همی آتش افروخت از گرز و تیغ
هوا گشت سرخ و سیاه و بنفش ز بس نیزه و گونه گونه درفش
از آواز دیوان و از تیره گرد ز غریدن کوس و اسب نبرد
شکافیده کوه و زمین بر درید بدان گونه پیکار کین کس ندید
چکاچاک گرز آمد و تیغ و تیر ز خون یلان دشت گشت آبگیر
زمین شد به کردار دریای قیر همه موجش از خنجر و گرز و تیر
دمان بادپایان چو کشتی بر آب سوی غرق دارند گفتی شتاب
سرچشمه داستانهای شاهنامه
نخستین کتاب نثر فارسی که به عنوان یک اثر مستقل عرضه شد، شاهنامه ای منثور بود. این کتاب، چون به دستور «ابومنصور توسی» و با سرمايه او فراهم آمد، به «شاهنامه ابومنصوری» مشهور است و جزء تاریخ گذشته ایران به شمار مي رود. اصل این کتاب از میان رفته و تنها مقدمه آن که حدود پانزده صفحه می شود، در برخي از نسخه های خطی شاهنامه موجود است. علاوه بر این، یک شاهنامه منثور دیگر به نام «شاهنامه ابوالموید بلخی» نيز قبل از شاهنامه ابومنصوری تألیف شده است، اما چون به کلی از میان رفته، نمی توان درباره آن اظهار نظر کرد.
پس از این دوره، در قرن چهارم، شاعری به نام «دقیقی» به نظم در آوردن داستانهای ملی ایران را آغاز کرد. دقیقی، زرتشتی بود و در جوانی، اشعاري در مدح برخی از امیران چغانی و سامانی سرود و جوایز گرانبهايي دریافت کرد. وي به دستور نوح بن منصور سامانی مأموریت یافت تا شاهنامه ابومنصوری را - که به نثر بود- به نظم در آورد. دقیقی بیش از هزار بیت از این شاهنامه را نسروده بود که کشته شد (حدود 367 یا 369 ﻫ.ق) و فردوسی، استاد و همشهری دقیقی، کار ناتمام او را دنبال کرد. از این رو، می توان شاهنامه دقیقی را سرچشمه اصلی فردوسی در سرودن شاهنامه دانست.
بخشهای اصلی شاهنامه
موضوع این شاهکار جاودان، تاریخ ایران قدیم، از آغاز تمدن نژاد ایرانی تا سرنگوني حکومت ساسانیان به دست اعراب است كه به سه دوره اساطیری، پهلوی و تاریخی تقسیم می شود.
دوره اساطیری
این دوره از عهد کیومرث تا ظهور فریدون ادامه دارد. در این عهد، از پادشاهانی مانند کیومرث، هوشنگ، تهمورث و جمشید سخن به میان می آید. تمدن ایرانی در این زمان به وجود آمد. کشف آتش، جدا کرن آهن از سنگ و رشتن و بافتن و کشاورزی کردن و امثال آن، در این دوره صورت می گیرد. در این عهد، بيشتر جنگها داخلی است و جنگ با دیوان و سرکوب کردن آنها بزرگترین مشکل این عصر بوده است (برخي احتمال داده اند که منظور از دیوان، بومیان فلات ایران بوده اند که همواره با آریاییهای مهاجم، جنگ و ستیز داشته اند).
در پایان این عهد، ضحاک، دشمن پاکی و سمبل بدی به حکومت می نشیند، اما سرانجام، پس از هزار سال، فریدون به یاری کاوه آهنگر و با حمایت مردم، او را از میان می برد و دوره جدید آغاز می شود.
دوره پهلوانی
دوره پهلوانی یا حماسی از پادشاهی فریدون شروع می شود. ایرج، منوچهر، نوذر و گرشاسب، به ترتیب، به تخت پادشاهی می نشینند. جنگ میان ایران و توران آغاز می شود. پادشاهان کیانی مانند کیقباد، کیکاووس، کیخسرو و سپس لهراست و گشتاسب روی کار می آیند. در این عهد، دلاورانی مانند زال، رستم، گودرز، طوس، بیژن، سهراب و امثال آنان ظهور می کنند.
سیاوش پسر کیکاووس، به دست افراسیاب کشته می شود و رستم به خونخواهی او، به توران زمین می رود و انتقام خون سیاوش را از افراسیاب می گیرد. در زمان پادشاهی گشتاسب، زرتشت پیغمبر ایرانیان ظهور می کند و اسفندیار به دست رستم کشته می شود. مدتی پس از کشته شدن اسفندیار، رستم نیز به دست برادر خود «شغاد» از بین می رود و سیستان به دست «بهمن» پسر اسفندیار با خاک یکسان می گردد و با مرگ رستم، دوره پهلوانی به پایان می رسد.
دوره تاریخی
این دوره با ظهور بهمن آغاز می شود و پس از بهمن، همای و سپس داراب و دارا پسر داراب به پادشاهی می رسند. در این زمان، اسکندر مقدونی به ایران حمله می کند و دارا يا همان داریوش سوم را می کشد و به جای او بر تخت می نشیند. پس از اسکندر، دوره پادشاهی اشکانیان در ابیاتی چند بیان می گردد و سپس ساسانیان روی کار می آیند و آنگاه، حمله عرب پیش آمده و با شکست ایرانیان، شاهنامه به پایان می رسد.
از زمان دفن فردوسی، آرامگاه او چندین بار ویران شد. در سال ۱۳۰۲ قمری به دستور «میرزا عبدالوهاب خان شیرازی»، والی خراسان، محل آرامگاه را تعیین کردند و ساختمانی آجری در آنجا ساختند. پس از تخریب تدریجی این ساختمان، انجمن آثار ملی به اصرار رئیس و نایب ‌رئیسش، «محمدعلی فروغی» و «سید حسن تقی‌زاده»، متولی تجدید بنای آرامگاه فردوسی شد و با جمع‌آوری هزینه این کار از مردم (بدون استفاده از بودجه دولتی) که از ۱۳۰۴ هجری شمسی شروع شد، آرامگاهی ساختند که در سال ۱۳۱۳ افتتاح گرديد. این آرامگاه به علت نشست، در سال ۱۳۴۳ دوباره تخریب و تا سال ۱۳۴۷ بازسازی شد. 



:: برچسب‌ها: دانستنی ها& ابوالقاسم فردوسی&فردوسی ,
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
نویسنده : صادق امینی زاده
تاریخ : دو شنبه 27 آبان 1392
دانستنی های فارسی

آیا مي‌دانستید برخی‌ها واژه‌هاي زیر را که همگی فرانسوی هستند فارسی مي‌دانند؟
آسانسور، آلیاژ، آمپول، املت، باسن، بتون، بلیت، بیسکویت، پاکت، پالتو، پریز، پلاک، پماد، پوتین، پودر، پوره، پونز، پیک نیک، تابلو، تراس، تراخم، نمبر، تیراژ، تور، تیپ، خاویار، دکتر، دلیجان، دوجین، دوش، دبپلم، دیکته، رژ، رژیم، رفوزه، رگل، رله، روبان، زیگزاگ، ژن، ساردین، سالاد، سانسور، سرامیک، سرنگ، سرویس، سری، سزارین، سوس، سلول، سمینار، سودا، سوسیس، سیلو، سن، سنا، سندیکا، سیفون، سیمان، شانس، شوسه، شوفاژ، شیک، شیمی، صابون، فامیل، فر، فلاسک، فلش، فیله، فیبر، فیش، فیلسوف، فیوز، کائوچو، کابل، کادر، کادو، کارت، کارتن، کافه، کامیون، کاموا، کپسول، کت، کتلت، کراوات، کرست، کلاس، کلوب، کلیشه، کمپ، کمپرس، کمپوت، کمد، کمیته، کنتور، کنسرو، کنسول، کنکور، کنگره، کودتا، کوپن، کوپه، کوسن، گاراژ، گارد، گاز، گارسون، گریس، گیشه، گیومه، لاستیک، لامپ، لیسانس، لیست، لیموناد، مات، مارش، ماساژ، ماسک، مبل، مغازه، موکت، مامان، ماتیک، ماشین، مانتو، مایو، مبل، متر، مدال، مرسی، موزائیک، موزه، مین، مینیاتور، نفت، نمره، واریس، وازلین، وافور، واگن، ویترین، ویرگول، هاشور، هال، هالتر، هورا و بسیاری از واژه‌هاي دیگر.

آیا مي‌دانستید که بسیاری از واژه‌هاي عربی در زبان فارسی در واقع عربی نیستند و اعراب آن‌ها را به معنایی که خود مي‌دانند در نمي‌یابند؟ این واژه‌ها را ساختگی (جعلی) مي‌نامند و بیشترشان ساختة ترکان عثمانی است. از آن زمره‌اند:

ابتدایی (عرب مي‌گوید: بدائی)، انقلاب (عرب مي‌گوید: ثوره)، تجاوز (اعتداء)، تولید (انتاج)، تمدن (مدنیه)، جامعه (مجتمع)، جمعیت (سکان)، خجالت (حیا)، دخالت (مداخله)، مثبت (وضعی)، مسری (ساری)، مصرف (استهلاک)، مذاکره (مفاوضه)، ملت (شَعَب)، ملی (قومی)، ملیت (الجنسیه) و بسیاری از واژه‌هاي دیگر.

بسیاری از واژه‌هاي عربی در زبان فارسی را نیز اعراب در زبان خود به معنی دیگری مي‌فهمند، از آن زمره‌اند:

رقیب (عرب مي‌فهمد: نگهبان)، شمایل (عرب مي‌فهمد: طبع‌ها)، غرور (فریفتن)، لحیم (پرگوشت)، نفر (مردم)، وجه (چهره) و بسیاری از واژه‌هاي دیگر.

آیا مي‌دانستید که ما بسیاری از واژه‌هاي فارسی‌مان را به عربی و یا به فرنگی واگویی (تلفظ) مي‌کنیم؟ این واژه‌هاي فارسی را یا اعراب از ما گرفته و عربی (معرب) کرده‌اند و دوباره به ما پس داده‌اند و یا از زبان‌هاي فرنگی، که این واژها را به طریقی از خود ما گرفته‌اند، دوباره به ما داده‌اند و از آن زمره‌اند:

از عربی:

فارسی (که پارسی بوده است)، خندق (که کندک بوده است)، دهقان (دهگان)، سُماق (سماک)، صندل (چندل)، فیل (پیل)، شطرنج (شتررنگ)، غربال (گربال)، یاقوت (یاکند)، طاس (تاس)، طراز (تراز)، نارنجی (نارنگی)، سفید (سپید)، قلعه (کلات)، خنجر (خون گر)، صلیب (چلیپا) و بسیاری از واژه‌هاي دیگر.

از روسی:

استکان: این واژه در اصل همان «دوستگاني» فارسي است که در فارسي قديم به معناي جام شراب بزرگ و يا نوشيدن شراب از يك جام به افتخار دوست بوده است که از سدة ١۶ ميلادي از راه زبان‌ تركي وارد زبان روسي شده و به شكل استكان درآمده است و اکنون در واژه‌نامه‌هاي فارسي آن را وام‌واژه‌اي روسي مي‌دانند.

سارافون: اين واژه در اصل «سراپا» ی فارسي بوده است كه از راه زبان تركي وارد زبان روسي شده و واگویی آن عوض شده است. اکنون سارافون به نوعي جامة ملي زنانة روسي گفته مي‌شود كه بلند و بدون آستين است.

پیژامه: همان « پای‌جامه» فارسی است که اکنون در زبان‌هاي انگلیسی، آلمانی، فرانسوی و روسی pyjama نوشته شده و به کار مي‌رود و آن‌ها مدعی وام دادن آن به ما هستند.

واژه‌هاي فراوانی در زبان‌هاي عربی، ترکی، روسی، انگلیسی، فرانسوی و آلمانی نیز فارسی است و بسیاری از فارسی زبانان آن را نمي‌دانند. از آن جمله‌اند:

کیوسک که از کوشک فارسی به معنی ساختمان بلند گرفته شده است و در تقریباً همة زبان‌هاي اروپایی هست.

شغال که در روسی shakal، در فرانسوی chakal، در انگلیسی jackal و در آلمانیSchakal نوشته مي‌شود.

کاروان که در روسی karavan، در فرانسوی caravane، در انگلیسی caravan و در آلمانی Karawane نوشته مي‌شود.

کاروانسرا که در روسی karvansarai، در فرانسوی caravanserail، در انگلیسی caravanserai و در آلمانیkarawanserei نوشته مي‌شود.

پردیس به معنی بهشت که در فرانسوی paradis، در انگلیسی paradise و در آلمانی Paradies نوشته مي‌شود.

مشک که در فرانسوی musc، در انگلیسی musk و در آلمانی Moschus نوشته مي‌شود.

شربت که در فرانسوی sorbet، در انگلیسی sherbet و در آلمانی Sorbet نوشته مي‌شود.

بخشش که در انگلیسی baksheesh و در آلمانی Bakschisch نوشته مي‌شود و در این زبان‌ها معنی رشوه هم مي‌دهد.

لشکر که در فرانسوی و انگلیسی lascar نوشته مي‌شود و در این زبان‌ها به معنی ملوان هندی نیز هست.

خاکی به معنی رنگ خاکی که در زبان‌هاي انگلیسی و آلمانی khaki نوشته مي‌شود.

کیمیا به معنی علم شیمی که در فرانسوی، در انگلیسی و در آلمانی نوشته مي‌شود.

ستاره که در فرانسوی astre در انگلیسی star و در آلمانی Stern نوشته مي‌شود. Esther نیز که نام زن در این کشورهاست به همان معنی ستاره است.

برخی دیگر از نام‌هاي زنان در این کشور‌ها نیز فارسی است، مانند:

Roxane که از واژة فارسی رخشان به معنی درخشنده است و در فارسی نیز به همین معنی برای نام زنان روشنک وجود دارد.

Jasmine که از واژة فارسی یاسمن و نام گلی است.

Lila که از واژة فارسی لِیلاک به معنی یاس بنفش رنگ است.

Ava که از واژة فارسی آوا به معنی صدا یا آب است. مانند آوا گاردنر.

واژه‌هاي فارسی موجود در زبان‌هاي عربی، ترکی و روسی را به دلیل فراوانی جداگانه خواهیم آورد.

آیا مي‌دانستید که این عادت امروز ایرانیان که در جملات نهی‌کنندة خود «ن» نفی را به جای «م» نهی به کار مي‌برند از دیدگاه دستور زبان فارسی نادرست است؟

امروز ایرانیان هنگامی که مي‌خواهند کسی را از کاری نهی کنند، به جای آن که مثلا بگویند: مکن! یا مگو! (یعنی به جای کاربرد م نهی) به نادرستی مي‌گویند: نکن! یا نگو! (یعنی ن نفی را به جای م نهی به کار مي‌برند).

در فارسی، درست آن است که برای نهی کردن از چیزی، از م نهی استفاده شود، یعنی مثلاً باید گفت: مترس!، میازار!، مده!، مبادا! (نه نترس!، نیازار!، نده!، نبادا!) و تنها برای نفی کردن (یعنی منفی کردن فعلی) ن نفی به کار رود، مانند: من گفتة او را باور نمي‌کنم، چند روزی است که رامین را ندیده‌ام. او در این باره چیزی نگفت.

آیا مي‌دانستید که اصل و نسب برخی از واژه‌ها و عبارات مصطلح در زبان فارسی در واژ‌ه‌ها عبارتی از یک زبان بیگانه قرار دارد و شکل دگرگون شدة آن وارد زبان عامة ما شده است؟ به نمونه‌هاي زیر توجه کنید:

هشلهف: مردم برای بیان این نظر که واگفت (تلفظ) برخی از واژه‌ها یا عبارات از یک زبان بیگانه تا چه اندازه مي‌تواند نازیبا و نچسب باشد، جملة انگلیسی I shall have (به معنی من خواهم داشت) را به مسخره هشلهف خوانده‌اند تا بگویند ببینید واگویی این عبارت چقدر نامطبوع است! و اکنون دیگر این واژة مسخره آمیز را برای هر واژة عبارت نچسب و نامفهوم دیگر نیز (چه فارسی و چه بیگانه) به کار مي‌برند.

چُسان فُسان: از واژة روسی Cossani Fossani به معنی آرایش شده و شیک پوشیده گرفته شده است.

زِ پرتی: واژة روسی Zeperti به معنی زتدانی است و استفاده از آن یادگار زمان قزاق‌های روسی در ایران است در آن دوران هرگاه سربازی به زندان مي‌افتاد دیگران مي‌گفتند یارو زپرتی شد و این واژه کم کم این معنی را به خود گرفت که کار و بار کسی خراب شده و اوضاعش دیگر به هم ریخته است.

شِر و وِر: از واژة فرانسوی Charivari به معنی همهمه، هیاهو و سرو صدا گرفته شده است.

فاستونی: پارچه ای است که نخستین بار در شهر باستون Boston در امریکا بافته شده است و بوستونی مي‌گفته‌اند.

اسکناس: از واژة روسی Assignatsia که خود از واژة فرانسوی Assignat به معنی برگة دارای ضمانت گرفته شده است.

فکسنی: از واژة روسی Fkussni به معنی بامزه گرفته شده است و به کنایه و واژگونه به معنی بیخود و مزخرف به کار برده شده است.

لگوری (دگوری هم مي‌گویند): یادگار سربازخانه‌هاي ایران در دوران تصدی سوئدی‌ها است که به زبان آلمانی به فاحشة کم‌بها یا فاحشة نظامی مي‌گفتند: Lagerhure.
نخاله: یادگار سربازخانه‌هاي قزاق‌هاي روسی در ایران است که به زبان روسی به آدم بی ادب و گستاخ مي‌گفتند Nakhal و مردم از آن برای اشاره به چیز اسقاط و به درد نخور هم استفاده کرده‌اند 



:: برچسب‌ها: فارسی عمومی &دانستنی های فارسی ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : صادق امینی زاده
تاریخ : دو شنبه 27 آبان 1392
زندگی نامه پروین اعتصامی

پروین اعتصامی، شاعره نامدارمعاصر معاصر ایران از گویندگان قدر اول زبان فارسی است که با تواناترین گویندگان مرد برابری کرده وب به گواهی اساتید و سخن شناسان معاصر گوی سبقت را از آنان ربوده است.
در جامعه ما با همه اهتمام و نظام فکری اسلام به تعلیم و تربیت عموم و لازم شمردن پرورش فکری و تقویت استعدادهای زن و مرد، باز برای جنس زن به علت نظام مرد سالاری امکان تحصیل و پرورش توانایی‌های ذوق کم بوده و روی همین اصل تعداد گویندگان و علماء زن ایران در برابر خیل عظیم مردان که در این راه گام نهاده اند؛ ناچیز می‌نماید و پروین در این حد خود منحصر به فرد است.
رمز توفیق این ارزشمند زن فرهنگ و ادب فارسی، علاوه بر استعداد ذاتی؛ معجزه تربیت و توجه پدر نامور اوست که علی رغم محرومیت زن ایرانی از امکانات تحصیل و فقدان مدارس دخترانه، خود به تربیت او همت گماشت و دختر با استعداد و با سرمایه معنوی خود را به مقامی ‌که در خورد او بود رسانید.
پدر پروین میرزا یوسف اعتصامی ‌(اعتصام الملک) پسر میرزا ابراهیم خان مستوفی ملقب به اعتصام الملک از اهالی آشتیان بود که در جوانی به سمت استیفای آذربایجان به تبریز رفت و تا پایان عمر در همان شهر زیست.
یوسف اعتصام الملک در 1291 هـ.ق در تبریز به دنیا آمد. ادب عرب و فقه و اصول و منطق و کلام و حکمت قدیم و زبان‌های ترکی و فرانسه را در تبریز آموخت و در لغت عرب احاطه کامل یافت. هنوز بیست سال از عمرش نرفته بود که کتاب (قلائد الادب فی شرح اطواق الذهب) را که رساله ای بود در شرح یک صد مقام از مقامات محمود بن عمر الزمخشری در نصایح و حکم و مواعظ و مکارم اخلاق به زبان عربی نوشت که به زودی جزء کتاب‌های درسی مصریان قرار گرفت. چندی بعد کتاب (ثورة الهند یا المراة الصابره) او نیز مورد تحسین ادبای ساحل نیل قرار گرفت .
کتاب (تربیت نسوان) او که ترجمه (تحریر المراة) قاسم امین مصری بود به سال 1318 هـ.ق انتشار یافت که در آن روزگار تعصب عام و بی خبری عموم از اهمیت پرورش بانوان در جامعه ایرانی رخ می‌نمود.
اعتصام الملک از پیش قدمان راستین تجدد ادبی در ایران و به حق از پیشوایان تحول نثر فارسی است. چه او با ترجمه شاهکارهای نویسندگان بزرگ جهان، در پرورش استعدادهای جوانان، نقش بسزا داشت. او علاوه بر ترجمه بیش از 17 جلد کتاب در بهار 1328 هـ.ق مجموعه ادبی نفیس و پرارزشی به نام (بهار) منتشر کرد که طی انتشار 24 شماره در دو نوبت توانست مطالب سودمند علمی- ادبی- اخلاقی- تاریخی- اقتصادی و فنون متنوع را به روشی نیکو و روشی مطلوب عرضه کند.
رخشنده اعتصامی ‌مشهور به پروین اعتصامی ‌در روز 25 اسفند سال 1285 شمسی در تبریز تولد یافت و از ابتدا زیر نظر پدر به رشد پرداخت.
در کودکی با پدر به تهران آمد. ادبیات فارسی و ادبیات عرب را نزد وی قرار گرفت و از محضر ارباب فضل و دانش که در خانه پدرش گرد می‌آمدند بهره‌ها یافت و همواره آنان را از قریحه سرشار و استعداد خارق‌العاده خویش دچار حیرت می‌ساخت. در هشت سالگی به شعر گفتن پرداخت و مخصوصاً با به نظم کشیدن قطعات زیبا و لطیف که پدرش از کتب خارجی (فرنگی- ترکی و عربی) ترجمه می‌کرد طبع آزمائی می‌نمود و به پرورش ذوق می‌پرداخت.
در تیر ماه سال 1303 شمسی برابر با ماه 1924 میلادی دوره مدرسه دخترانه آمریکایی را که به سرپرستی خانم میس شولر در ایران اداره می‌شد با موفقیت به پایان برد و در جشن فراغت از تحصیل خطابه ای با عنوان ” زن و تاریخ” ایراد کرد.
او در این خطابه از ظلم مرد به شریک زندگی خویش که سهیم غم و شادی اوست سخن می‌گفت. خانم میس شولر، رئیس مدرسه امریکایی دختران خاطرات خود را از تحصیل و تدریس پروین در آن مدرسه چنین بیان می‌کند.
“پروین، اگر چه در همان اوان تحصیل در مدرسه آمریکایی نیز معلومات فراوان داشت، اما تواضع ذاتیش به حدی بود که به فرا گرفتن مطلب و موضوع تازه ای که در دسترس خود می‌یافت شوق وافر اظهار می‌نمود.”
خانم سرور مهکامه محصص از دوستان نزدیک پروین که گویا بیش از دوازده سال با هم مراوده و مکاتبه داشتند او را پاک طینت، پاک عقیده، پاک دامن، خوش خو، خوش رفتار، در مقام دوستی متواضع و در طریق حقیقت و محبت پایدار توصیف می‌کند.
پروین در تمام سفرهایی که با پدرش در داخل و خارج ایران می‌نمود شرکت می‌کرد و با سیر و سیاحت به گسترش دید و اطلاعات و کسب تجارب تازه می‌پرداخت.
این شاعر آزاده، پیشنهاد ورود به دربار را با بلند نظری نپذیرفت و مدال وزارت معارف ایران را رد کرد.
پروین در نوزده تیر ماه 1313 با پسر عموی خود ازدواج کرد و چهار ماه پس از عقد ازدواج به کرمانشاه به خانه شوهر رفت.
شوهر پروین از افسران شهربانی و هنگام وصلت با او رئیس شهربانی در کرمانشاه بود. اخلاق نظامی ‌او با روح لطیف و آزاده پروین مغایرت داشت. او که در خانه ای سرشار از مظاهر معنوی و ادبی و به دور از هر گونه آلودگی پرورش یافته بود پس از ازدواج ناگهان به خانه ای وارد شد که یک دم از بساط عیش و نوش خالی نبود و طبیعی است همگامی ‌این دو طبع مخالف نمی‌توانست دیری بپاید و سرانجام این ازدواج ناهمگون به جدایی کشید و پروین پس از دو ماه و نیم اقامت در خانه شوهر با گذشتن از کابین طلاق گرفت.
با این همه او تلخی شکست را با خونسردی و متانت شگفت آوری تحمل کرد و تا پایان عمر از آن سخنی بر زبان نیاورد و شکایتی ننمود.
بعد از آن واقعه تأثیرانگیز پروین مدتی در کتابخانه دانشسرای عالی تهران سمت کتابداری داشت و به کار سرودن اشعار ناب خود نیز ادامه می‌داد. تا اینکه دست اجل او را در 34 سالگی از جامعه ادبی گرفت در حالی که بعد از آن سالها می‌توانست عالی ترین پدیده‌های ذوقی و فکری انسانی را به ادبیات پارسی ارمغان نماید. به هرحال در شب 16 فروردین سال 1320 خورشیدی به بیماری حصبه در تهران زندگی را بدرود گفت و پیکر او را به قم بردند و در جوار قبر پدر دانشمندش در مقبره خانوادگی بخاک سپردند.
در تهران و ولایات، ادبا و شعرا از زن و مرد اشعار و مقالاتی در جراید نشر و مجالس یادبودی برای او برپا کردند.
در سال 1314 چاپ اول دیوان پروین اعتصامی، شاعره توانای ایران، به همت پدر ادیب و گرانمایه اش انتشار یافت و دنیای فارسی زبان از ظهور بلبل داستانسرای دیگری در گلزار پر طراوت و صفای ادب فارسی آگاهی یافت و از غنچه معطر ذوق و طبع او محفوظ شد.
پروین برای سنگ مزار خود نیز قطعه اندوهباری سروده که هم اکنون بر لوح نماینده مرقدش حک شده است.

ویژگی سخن
او در قصایدش پیرو سبک متقدمین به ویژه ناصرخسرو است و اشعارش بیشتر شامل مضامین اخلاقی و عرفانی می‌باشد. پروین موضوعات حکمتی و اخلاقی را با چنان زبان ساده و شیوایی بیان می‌دارد که خواننده را از هر طبقه تحت تاثیر قرار می‌دهد. او در قدرت کلام و چیره دستی بر صنایع و آداب سخنوری هم پایه‌ی گویندگان نامدار قرار داشته و در این میان به مناظره توجه خاص دارد و این شیوهء را که شیوهء شاعران شمال و غرب ایران بود احیاء می‌نماید. پروین تحت تاثیر سعدی و حافظ بوده و اشعارش ترکیبی است از دو سبک خراسانی و سبک عراقی.

چاپ اول دیوان که آراسته به دیباچه پر مغز شاعر و استاد سخن شناس ملک الشعرای بهار و حاوی نتیجه بررسی و تحقیق او در تعیین ارزش ادبی و ویژگی‌های سخن پروین بود شامل بیش از یک صد و پنجاه قصیده و مثنوی در زمان شاعر و با قطعه ای در مقدمه از خود او تنظیم شده بود. پروین با اعتقاد راسخ به تأثیر پدر بزرگوارش در پرورش طبعش، دیوان خود را به او تقدیم می‌کند.
قریحه سرشار و استعداد خارق‌العاده پروین در شعر همواره موجب حیرت فضلا و دانشمندانی بود که با پدرش معاشرت داشتند، به همین جهت برخی بر این گمان بودند که آن اشعار از او نیست.

پروین اعتصامی ‌بی تردید بزرگترین شاعر زن ایرانی است که در طول تاریخ ادبیات پارسی ظهور نموده است. اشعار وی پیش از آنکه به صورت دیوان منتشر شود در مجلد دوم مجله بهار که به قلم پدرش مرحوم یوسف اعتصام الملک انتشار می‌یافت چاپ می‌شد (1302 ـ 1300 خورشیدی) دیوان اشعار پروین اعتصامی‌که شامل 6500 بیت از قصیده و مثنوی و قطعه است تاکنون چندین بار به چاپ رسیده است.
مقدمه دیوان به قلم شادروان استاد محمد تقی ملک الشعرای بهار است که پیرامون سبک اشعار پروین و ویژگیهای اشعار او نوشته است.

سخن آخر
عمر پروین بسیار کوتاه بود، کمتر زنی از میان سخنگویان اقبالی همچون پروین داشت که در دورانی این چنین کوتاه شهرتی فراگیر داشته باشد. پنجاه سال و اندی است که از درگذشت این شاعره بنام می‌گذرد و همگان اشعار پروین را می‌خوانند و وی را ستایش می‌کنند و بسیاری از ابیات آن به صورت ضرب المثل به زبان خاص و عام جاری گشته است.
شعر پروین شیوا، ساده و دلنشین است. مضمون‌های متنوع پروین مانند باغ پرگیاهی است که به راستی روح را نوازش می‌دهد. اخلاق و همه تعابیر و مفاهیم زیبا و عادلانه آن چون ستاره ای تابناک بر دیوان پروین می‌درخشد چنانکه استاد بهار در مورد اشعار وی می‌فرمایند پروین در قصاید خود پس از بیانات حکیمانه و عارفانه روح انسان را به سوی سعی و عمل امید، حیات، اغتنام وقت، کسب کمال، همت، اقدام نیک بختی و فضیلت سوق می‌دهد. وی این قطعه را برای سنگ مزار خود سروده است.

اینکه خاک سیهش بالین است/اختر چرخ ادب پروین است
گر چه جز تلخی ز ایام ندید/هر چه خواهی سخنش شیرین است
صاحب آن همه گفتار امروز/سائل فاتحه و یاسین است
دوستان به که ز وی یاد کنند/دل بی دوست دلی غمگین است
خاک در دیده بسی جان فرساست/سنگ بر سینه بسی سنگین است
بیند این بستر و عبرت گیرد/هر که را چشم حقیقت بین است
هر که باشی و ز هر جا برسی/آخرین منزل هستی این است
آدمی‌هر چه توانگر باشد/چون بدین نقطه رسید مسکین است
اندر آنجا که قضا حمله کند/چاره تسلیم و ادب تمکین است
زادن و کشتن و پنهان کردن/دهر را رسم و ره دیرین است
خرم آنکس که در این محنت گاه/خاطری را سبب تسکین اس

روحش شاد 



:: برچسب‌ها: فارسی عمومی ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : صادق امینی زاده
تاریخ : دو شنبه 27 آبان 1392
داستان رستم و سهراب درس فارسی عمومی

خلاصة داستان: روزي رستم « غمي بد دلش ساز نخجير كرد.» از مرز گذشت، وارد خاك توران شد، گوري شكار و بريان كرد و بخورد و بخفت.

سواران توراني رخش را در دشت ديده به بند كردند. رستم بيدار كه شد در جستجوي رخش به سوي سمنگان رفت. شاه سمنگان او را به سرايش مهمان كرد و وعده داد كه رخش را مي‌يابد.

نيمه شب تهمينه دختر شاه سمنگان كه وصف دلاوري‌هاي رستم را شنيده بود، خود را به خوابگاه رستم رساند و عشق خود را به او ابراز كرد و گفت آرزو دارد فرزندي از رستم داشته باشد.

زماني كه رستم تهمينه را ترك ‌مي‌كرد، مهره‌اي به او داد تا در آينده موجب شناسايي فرزند رستم گردد.

نه ماه بعد تهمينه پسري به دنيا آورد. « ورا نام تهمينه سهراب كرد.» سهراب همچون پدر موجودي استثنايي بود. در سه سالگي چوگان مي‌آموزد؛ در پنج سالگي تير و كمان و در ده سالگي كسي هماورد او نبود

زماني كه سهراب دانست پدرش رستم است، تصميم گرفت به ايران رفته، كيكاووس را بركنار و رستم را به جاي او بنشاند. سپس به توران تاخته و خود به جاي افراسياب بر تخت بنشيند. «چو رستم پدر باشد و من پسر، نبايد به گيتي كسي تاجور»

سهراب سپاهي فراهم كرد. افراسياب چون شنيد سهراب تازه جوان مي‌خواهد به جنگ كيكاووس رود، سپاه بزرگي به سركردگي هومان و بارمان همراه با هداياي بسيار نزد سهراب فرستاد و به دو سردار خود سفارش كرد تا مانع شناسايي پدر و پسر شوند و پس از آن كه رستم به دست سهراب كشته شد، سهراب را نيز در خواب از پا درآورند.

سهراب به ايران حمله مي‌كند. نگهبان دژ سپيد در ناحية مرزي، هجير، با سهراب مي‌جنگد و اسير مي‌شود. سپس گردآفريد دختر دلير ايراني با سهراب مي‌جنگد. پس از جنگي سخت، سهراب مي‌فهمد او دختر است و دلباختة او مي‌شود اما گردآفريد با حيله به داخل دژ مي‌رود، همراه ساكنان آن جا، دژ را ترك و براي كيكاووس پيام مي‌فرستند كه سپاه توران به سركردگي تازه‌جواني به ايران حمله و دژ سپيد را گرفته‌است.

نامه كه به كيكاووس مي‌رسد، هراسان گيو را به زابل مي‌فرستد تا رستم را براي نبرد با اين يل جوان فرابخواند.

گيو وصف سهراب را كه مي‌گويد، رستم خيره مي‌ماند. سه روز با گيو به شادخواري مي‌پردازد و پس از آن به درگاه شاه مي‌رود.

كيكاووس كه از تأخير رستم خشمگين است، دستور مي‌دهد رستم و گيو را بر دار كنند. رستم با خشم درگاه را ترك مي‌كند و مي‌گويد اگر راست مي‌گويي دشمني را كه دم دروازه است بر دار كن.

كيكاووس كه پشيمان شده، گودرز را از پي رستم مي‌فرستد و او با تدبير رستم را باز مي‌گرداند.

سپاه ايران و توران در برابر هم صف‌آرايي مي‌كنند.

شب رستم با لباس تورانيان به ميان آن‌ها رفته و سهراب را از نزديك مي‌بيند. هنگام بازگشت، زند را كه ممكن بود پدر و پسر را به هم بشناساند، ناخواسته مي‌كشد.

روز بعد سهراب از هجير مي‌خواهد رستم را به او نشان دهد اما هجير از ترس آن كه رستم به دست اين سردار توراني كشته شود، رستم را نمي‌شناساند.

جنگ تن به تن مابين رستم و سهراب در مي‌گيرند. دو پهلوان تمام روز با نيزه و سنان و شمشير و عمود گران به جنگ پرداختند. سپس با تير و كمان به جنگ هم رفتند و زماني كه هر دو از شكست حريف درمانده شدند، هر كدام به سپاه ديگري حمله و بسياري از ايرانيان و تورانيان را به خاك افكندند. پس از چندي به خود آمدند و جنگ تن به تن را به روز ديگر موكول كردند.

شب رستم به برادرش زواره وصيت كرد و سهراب از هومان پرسيد آيا پهلواني كه امروز با او جنگيدم رستم نبود كه هومان همان طور كه افراسياب از او خواسته بود، رستم را به او نشناساند.

روز ديگر دو پهلوان كشتي گرفتند. پس از چندي سهراب رستم را بر زمين زد و تا خواست سرش را با خنجر از تن جدا كند، رستم گفت در آئين ما كشتن در نخستين نبرد رسم نيست. سهراب او را رها كرد.

بار ديگر رستم و سهراب به كشتي گرفتن پرداختند و اين بار رستم سهراب را بر زمين زد و با خنجر پهلوي او را دريد.

سهراب گفت كسي پيدا خواهد شد تا به رستم خبر ببرد كه تو فرزند او را كشته‌اي. آن وقت اگر ماهي شوي و به دريا بروي يا ستاره در آسمان، رستم ترا خواهد يافت و به كين پسر ترا خواهد كشت.

رستم از هوش رفت (مبهوت شد!؟) و چون به خود آمد، از او پرسيد چه نشانه‌اي از رستم داري؟ سهراب بازو بندش را با همان مهره به رستم نشان داد. رستم خواست خود را بكشد كه بزرگان نگذاشتند. سهراب از او خواست از سواران توران كسي را هلاك نكنند كه پذيرفته شد.

رستم به ياد نوشدارو افتاد و كسي را نزد كيكاووس فرستاد تا اگر اندكي از نيكويي‌هاي او را به ياد مي‌آورد، نوشدارو را براي درمان فرزندش سهراب بفرستد.

كيكاووس از ترس آن كه با زنده ماندن سهراب پدر و پسر او را از تخت به زير آورند، از دادن نوشدارو خودداري كرد و بدينسان سهراب بمرد.


عملكرد قهرمانان داستان:


تهمينه: صداقت و شجاعت تهمينه در ابراز عشق به رستم حتي در مقياس زمان حاضر بي‌همتاست. تهمينه بي‌باكانه در عشق‌ورزي پيش‌‌قدم مي‌شود و سپس ترسان مي‌خواهد سهراب را براي خود نگه‌دارد.

تهمينه از طرفي همة آداب سواري و رزم و بزم را به سهراب مي‌آموزد و با پرورش توانايي‌هاي او، او را كاملأ مشابه پدر تربيت مي‌كند و از طرفي نام پدر را مخفي نگاه مي‌دارد. اين دوگانگي رفتار فقط از زني عاشق در ناحية مرزي بين دو دشمن، مي‌تواند سر زند.

تهمينه، زني در سمنگان ، مرز ايران و توران، كه بارها شاهد جنگ‌هاي دو كشور بوده، مي‌پندارد اگر افراسياب بداند سهراب فرزند رستم است، از خشمي كه به رستم دارد، به فرزندش آسيب خواهد رساند و از آن سو اگر رستم بداند كه چنين فرزندي دارد، سهراب را نزد خود خواهد خواند و او باز هم تنها خواهد ماند؛ غافل از آن‌كه افراسياب به آساني پي به اصل سهراب مي‌برد و او را تقويت مي‌كند و به جنگ پدر مي‌فرستد و از آن سو رستم پسر را نمي‌شناسد و او را از پا درمي‌آورد.

تهمينه مي‌بايست سهراب را از لشكركشي به ايران منصرف مي‌كرد. مي‌بايست به او هشدار مي‌داد فريب افراسياب را نخورد. مي‌بايست او را از پذيرفتن هداياي افراسياب بر حذر مي‌داشت. مي‌بايست به او مي‌گفت وقتي افراسياب سپاهي كلان در اختيار او مي‌گذارد، هدفي دارد و شايسته نيست سهراب آلت دست افراسياب شود.

در نهايت مي‌توانست خودش هم همراه پسرش حركت كند تا مانع از وقوع آن چه پيش آمد، بشود.

تهمينه به شكلي سهمگين براي آن چه مي‌بايست انجام مي‌داد و نداد، تنبيه شد.


هجير: شجاع و از خود گذشته است. عملكرد هجير نشان دهندة آن است كه سهراب را قوي‌تر از رستم مي داند.

اگر هجير سهراب را فريب مي‌دهد و از جان خود مي‌گذرد و رستم را به او نمي‌شناساند، از آن روست كه مي‌خواهد به رستم گزندي نرسد و ايران پشت و پناه خود را از دست ندهد.


گردآفريد: نمونة يك زن شجاع‌ و زيرك است. او سهراب، سركردة سپاه توران را فريب مي‌دهد و به داخل دژ مي‌گريزد. او رستم را پشت و پناه ايران مي‌داند.


گژدهم: فرمانده دژ سپيد در نامه‌اي به كيكاووس سهراب را در ميان تورانياني كه تا آن زمان ديده بي همتا معرفي و خطر او را به طور جدي گوشزد مي‌كند.


افراسياب: افراسياب گويي منتظر بوده سهراب ببالد، تا او را به جنگ پدر بفرستد. همين كه مي‌شنود سهراب مي‌خواهد به ايران حمله كند، «خوش آمدش، خنديد و شادي نمود.» با دادن هداياي بسيار، اسب و استر و جواهر و فرستادن سپاهي بزرگ به سركردگي هومان و بارمان، سهراب را زير نظر و در مسيري قرار مي‌دهد كه خود مي‌خواهد. در نهايت به دو سردارش گوشزد مي‌كند مانع شناسايي پدر و پسر شوند و پس از كشته شدن رستم به دست سهراب، در خواب بر او بتازند و سهراب را نيز از پا در آورند.

افراسياب سهراب را قوي تر از رستم اما همچنان رستم را دشمن اصلي خود مي‌داند.

آن چه افراسياب انجام مي دهد، كاري است كه از دشمن انتظار مي‌رود.

سهراب: زماني كه مي‌فهمد فرزند رستم است، هيجان زده مي‌شود و فكر مي‌كند با بودن پدر و پسري چون او و رستم، «نبايد به گيتي كسي تاجور» مي‌خواهد با لشكركشي به ايران كيكاووس را بر كنار و رستم را بر تخت بنشاند و سپس به توران تاخته، افراسياب را سرنگون و خود بر تخت افراسياب نشيند.

سهراب فكر مي‌كند مي‌تواند به همين سادگي دنيا را به مسيري ديگر اندازد و از روي سر ديگراني كه عمرها بر سر آباداني و پراكندن عدل و داد گذاشته‌اند، بپرد.

وارد اين مقوله كه حكومت فرهيختگان و پهلوانان چگونه به امكانات بشر براي سعادت و نيكبختي خواهد افزود، و يا اساساً امكان پذير است يا نه، نمي‌شوم؛ اما اين كه سهراب نوجوان بي گفتگو با پدري جهان‌پهلوان، بي هيچ تماسي با او، براي او تصميم‌گيري كند و پندار خامش را بي فراهم كردن تمهيدات لازم، عملي كند؛ حداقل، دست كم گرفتن رستم است و تنها از بي تجربگي ناشي مي‌شود.

فراموش نكنيم كه برخي از پهلوانان شاهنامه، همچون زال و رستم مي‌توانسته‌اند تاج بر سر نهند و شاه ايران شوند؛ اما ترجيح داده‌اند پهلوان باقي بمانند. پشت و پناه مردم، شاهان و سرزمين‌شان باشند و هر زمان فر‏‏ّه ايزدي از شاهي، با خارج شدن از مسير داد و دهش، گسست، شاهي دادگر بيابند. در سراسر شاهنامه مهم‌ترين وظيفة پهلوانان غير از دفاع از سرزمين‌شان، نظارت بر كار شاهان است؛ مهار خودكامگي؛ نصيحت شاهان و در صورت لزوم تنبيه آن‌ها و اين همه امكان را با اثبات غمخواري و از خودگذشتگي كسب كرده‌اند. هر زمان لازم بوده از هيچ كوششي براي ياري رساندن به مردم و سرزمينشان فروگذار نكرده‌اند.


برخي آرزوي سهراب را «آرماني والا» دانسته‌اند كه سهراب سرش را در راه آن بر باد مي‌دهد.

سهراب براي عملي كردن اين «آرمان والا» ي خود، با پذيرفتن اسلحه و مهمات و نفرات و سرمايه از افراسياب، اجازه مي‌دهد افراسياب او را راه ببرد. هومان و بارمان به ظاهر زير فرمان او هستند اما افراسياب به وسيلة آن دو، برنامة مهار اين پيلتن نوجوان و انداختن او را به مسيري دلخواه پياده مي‌كند. سهراب با ديدن سپاه توران «سپه ديد چندان، دلش گشت شاد» و پذيرفتن خلعت شهريار توران، نه خود دانست و نه كسي به او گفت كه اين كار با آرمان او همخواني ندارد.

چنين برنامة اجرايي براي آن «آرمان والا» تنها از جوان ناپخته و سرد و گرم روزگار نچشيده و به تعبير فردوسي «نارسيده ترنج» ي چون سهراب بر مي‌آمد و در كمال تعجب مورد استقبال مردان سرد و گرم روزگار چشيدة دوران ما قرار مي‌گيرد. كار استقبال از اين آرمان‌خواه نوجوان به آن جا مي‌رسد كه رستم را نماينده و حافظ نظم كهنه و پوسيده مي دانند كه آرمان‌خواهي فرزند را بر نتابيده و آگاهانه دست به فرزندكشي زده است.


سهراب هجير را امان مي‌دهد و نمي‌كشد. هم از آن رو كه او را هماورد خود نمي داند و هم از آن رو كه مي خواهد در شناسايي رستم او را ياري دهد.

سهراب گردآفريد را هم نمي‌كشد هم از آن رو كه او هماورد واقعي‌اش نيست و هم دلباخته‌اش شده.

اولين زشتكاري سهراب تاراج حول و حوش دژ سپيد است پس از آگاهي بر آن كه گردآفريد فريبش داده.


سهراب نوجوان است و بسيار به طبيعت نزديك. از اين رو مهر در دلش سر برمي‌دارد. احساس در او قوي‌تر از خرد و منطق است. در حالي كه رستم سالخورده است و تجربيات و آموخته‌ها و پيچيدگي‌هاي زندگي موجب مي‌شود مهر در دلش به آساني سر بر‌ندارد.

از سويي بخشي از شكي كه سهراب به رستم دارد از آن روست كه هماورد خود را برتر از سايرين مي‌بيند. اي كاش به جاي آن همه پرسش از رستم و ديگران، «گماني برم من كه او رستم است» مي‌توانست بازوبند خود را همچون پرچمي بر بازو ببندد و بدين گونه رستم را و خود را ياري كند.

سهراب بي تجربه است و به آساني فريب مي‌خورد؛ فريب افراسياب، گردآفريد، هجير، هومان و رستم.

سهراب روز دوم با رستم كشتي مي‌گيرد و زماني كه او را بر زمين مي‌زند و مي‌خواهد سرش را ازتن جدا كند، رستم مي‌گويد آئين ما اين است كه: «كسي كو به كشتي نبرد آورد، سر مهتري زير گرد آورد، نخستين كه پشتش نهد بر زمين، نبرد سرش گر چه باشد به كين.» رستم چاره زنده ماندن خود را در فريب حريف مي‌بيند و سهراب آمادة جوانمردي گفتار او را مي‌پذيرد. سهراب جوان و سرشار از نيروي جواني است و مي‌پندارد اگر هزار بار هم با اين پهلوان پير نبرد كند، خواهد توانست او را شكست دهد و از اين رو امان دادن در بار اول را براي خود مرگ‌بار نمي‌داند. در حالي كه پهلوان سالخورده چنين وضعيتي ندارد.


كيكاووس: شهرياري است كه به گفتة رستم «همه كارش از يكدگر بدتر است.» از سهراب به شدت مي‌ترسد و مي‌داند كه به رستم بيش از هر زماني نياز دارد، اما با او تندي مي‌كند و فرمان مي‌دهد رستم را بر دار كنند. وقتي رستم بارگاه را ترك مي‌كند و مي‌گويد اگر راست مي‌گويي دشمني را كه دم دروازه است بر دار كن، پشيمان مي‌شود. او مي‌داند كه بي رستم نخواهد توانست حملة سهراب را دفع كند.

وقتي گودرز با خردمندي موفق مي‌شود رستم را باز گرداند، در حضور همه مي‌گويد: «چو آزرده گشتي تو اي پيلتن، پشيمان شدم؛ خاكم اندر دهن.»

همين كيكاووس پس از آن كه رستم به پاس همة نيكي‌ها و خدماتش از او براي درمان پسرش نوشدارو مي‌طلبد، نوشدارو را از او دريغ مي دارد. به اين بهانه كه : « اگر زنده ماند چنان پيلتن، شود پشت رستم به نيروترا. هلاك آورد بي گماني مرا»

كيكاووس خود مي‌داند مدت‌هاست از راه داد گشته و رستم منتظر فرصت است. او به حكم ضرورتي كه براي حفظ خود احساس مي كند نوشدارو را نمي‌دهد. كيكاووس نيكويي‌هاي رستم را پاس نمي‌دارد.

اين كيكاووس است كه همراه افراسياب برندگان واقعي جنگ رستم و سهراب هستند.

از كار نسنجيدة سهراب همان‌هايي سود مي‌برند كه سهراب مي‌خواست سرنگونشان سازد. «آرمان والا» ي سهراب به ضد خود بدل شد.

در شاهنامه خرد بارها و بارها ستوده شده. چنين مضاميني بسيار زياد است كه: «سر بي خرد را نبايد ستود.» سهراب براي همة نيكويي‌هايش قابل ستايش است؛ اما كتمان كردني نيست كه براي بي خردي و كار نسنجيده‌اش كشته مي‌‌‌شود.


رستم: زماني كه گيو فرستادة كيكاووس نزد رستم مي‌رسد و وصف سهراب را مي‌گويد، تهمتن «بخنديد زان كار و خيره بماند.» رستم مي‌گويد: «من از دخت شاه سمنگان يكي، پسر دارم و باشد او كودكي» و ادامه مي دهد كه: «آن ارجمند، بسي بر نيايد كه گردد بلند.»

از آن چه رستم مي‌گويد چنين بر مي‌آيد كه رستم انتظار ندارد پسرش به سني رسيده باشد كه به جنگ برود اما مي‌گويد از شواهد چنين بر مي‌آيد كه او هم به زودي جواني پرخاشجو خواهد شد.

جهان پهلوان سه روز با گيو به شادخواري مي‌گذراند به اين بهانه كه: «مگر بخت رخشنده بيدار نيست، وگر نه چنين كار دشوار نيست.»

رستم وانمود مي‌كند كه جنگ پيش رو جنگ مهمي نيست اما با توجه به شواهد ديگر، رستم آن را جنگ بسيار سختي پيش‌بيني مي‌كند.

تأخير رستم را مي‌توان حمل بر آن كرد كه با توصيف‌هايي كه از سهراب مي شنود، فرماندة سپاه توران را كسي همسان خود در دوران جواني مي‌بيند.

هيچ‌كس به خوبي يك شخص سالخورده نمي‌داند تا چه ميزان قدرت و نيروي بدني‌اش نسبت به دوران جواني تحليل رفته. رستم مسلم مي‌داند كه بايد با اين جوان بجنگد. رستم احساس مي‌كند ممكن است پيروز اين نبرد نباشد. براي رستم جاي تأمل دارد كه چگونه با كسي كه هم زور او نيست نبرد كند. رستم سالخورده بايد با جواني بالنده بجنگد.

اين جنگ جنگ پدر و فرزند نيست. جنگ پير است با جوان. جنگ پيري است با جواني.

رستم كه به گفتة سهراب بالش از بسيار سال ستم يافته، به دلايل زير حق دارد سه روز تأخير كند. حق دارد تأمل كند:


شايد فكر مي‌كند اين آخرين نبرد اوست و دم باقيمانده را مي‌خواهد غنيمت شمرده و به شادخواري سپري كند.

شايد فكر مي‌كند چرا بايد به كمك كيكاووسي برود كه در خور شهرياري نيست. شايد دست و دلش به جنگ نمي‌رود.

چنانچه رستم در نبرد پيش رو و حتي در حين نبرد، ذينفع نبود و امكان شكست را اين چنين قوي نمي‌دانست، از شباهت‌هاي اين جوان توراني با خود و فرزندش از دختر شاه سمنگان، ممكن بود پي به واقعيت ببرد. اما براي سالخورده‌اي كه اميدي به پيروزي در جنگ ندارد، يعني يك مشغلة ذهني دردناك ، با امكان مرگ خود دارد، چنين كشفي توقع زياده از حد است.

اگر رستم مي‌توانست از بيرون گود به داخل نگاه كند، مثل ما ممكن بود واقعيت را كشف كند. اما او در گير ماجراست.


فردوسي قوي‌تر بودن سهراب را نه از زبان رستم كه جهان پهلوان است و چنين اعترافي را هرگز نخواهد كرد، بلكه از زبان همة قهرمانان داستان بيان مي‌كند. اگر با وجود قوي‌تر بودن سهراب، همة ايرانيان اين همه به رستم اميد بسته‌اند، به اين علت است كه او هميشه زيادتر از انتظار، از خود مايه گذاشته و اين بار هم همه مي‌پندارند با وجود قوي‌تر بودن سهراب، رستم تمهيدي خواهد انديشيد و كاري غير قابل پيش‌بيني از او سر خواهد زد، تا نتيجه به نفع ايران تمام شود. آگاهي همه يعني آگاهي رستم، يعني مسئوليتي بر دوشش. در آينده نشان خواهم داد كه رستم اگر نه زباني، بلكه در عمل سهراب را قوي‌تر مي‌داند و از اين جنگ مي‌ترسد. با چنين نگاهي، رستم حق ندارد تأخير كند؟

دلايل ترس رستم از جنگ با سهراب:

الف- تأخير سه روزه و شادخواري، قبل از حركت به سوي بارگاه شاه.

ب - رفتن به اردوي تورانيان و ديدن سهراب از نزديك و ارزيابي سهرابي كه همه او را مشابه سام دانسته‌اند. در هنگام مشاهدة سهراب او را چنين وصف مي‌كند: « تو گفتي همه تخت سهراب بود.» يا «دو بازو به مانند ران هيون» يا «برش چون بر پيل و چهره چو خون» وصف سهراب مشابه همان‌هايي است كه در توصيف رستم در هنگام جواني گفته مي‌شد.

ج - توصيف رستم از سهراب در هنگام بازگشت از اردوي تورانيان: «به ايران و توران نماند به كس»

د - مخفي كردن نام خود از سهراب در هنگام نبرد. اگر رستم خود را قوي‌تر و پيروزي را حتمي مي‌دانست چنين نمي‌كرد. با اين مخفي كردن مي‌خواهد به حريف بگويد رستم قوي‌تر از آن است كه با او بجنگد. رستم مي‌خواهد حال كه امكان پيروزي كم است، نام خود را همچنان در اوج نگه دارد. رستم از يك سو ننگش مي‌آيد از يك تازه جوان شكست بخورد و از ديگر سو مي‌خواهد اين شكست محتوم را به پاي كس ديگري بگذارد.

ه - سخناني كه از زبان رستم در طول جنگ شنيده مي‌شود: «مرا خوار شد جنگ ديو سپيد. ز مردي شد امروز دل نااميد.» يا «به سيري رسانيدم از روزگار»

و - وصيت رستم نزد برادرش زواره پس از جنگ روز اول و پس از آن كه قدرت سهراب را بخوبي ارزيابي كرده بود.

ز - استفاده از حيله پس از شكست از سهراب به قصد رهايي. رستم حيله را تنها چارة كار مي‌داند.

ح - زخم زدن بر پهلوي سهراب به محض آن كه او را بر زمين مي‌زند. رستم مي‌داند كه همين يك بار امكان داشته كه او سهراب را بر زمين زند و از اين فرصت استفاده مي‌كند. اگر رستم هم همچون سهراب به نيروي خود ايمان داشت كه هزار باره هم خواهد توانست سهراب را شكست دهد، بي شك او هم، لااقل براي جبران اماني كه سهراب به او داده بود، به او امان مي داد. اما چون به پيروزي مجدد ايمان ندارد، فورا دست به كار مي‌شود. «زدش بر زمين بر به كردار شير، بدانست كو هم نماند به زير. سبك تيغ تيز از ميان بر كشيد، بر شير بيدار دل بردريد.


در اين نبرد سهراب كشته مي‌شود و رستم ويران.

داستان غم‌انگيز رستم و سهراب يك بار ديگر نشان مي‌دهد هر زمان كه ايران در خطر بوده و رستم وارد معركه شده، حتي اگر قدرتش هم كم‌تر از حريف بوده، با هر شعبده‌اي، با هر كار غير منتظره‌اي، حتي به قيمت ويران كردن خود، به كمك ايران آمده و ايمان مردم به او بر حق بوده است.

رستم در تمامي شاهنامه شجاع و بر حق است. در اين جنگ هم با معيارهاي قبلي بر حق است. او يك جوان توراني را شكست داده و سرزمينش را از خطر دشمن رهانده. از كجا مي‌دانسته كه او فرزندش است؟


آخرين بيت اين داستان در شاهنامة فردوسي اين است: «يكي داستان است پر آب چشم، دل نازك از رستم آيد به خشم.»

مطابق قانون طبيعت جوان مي‌آيد و پير مي‌رود. نيروي جواني، عرف و عادت و همه چيز دست به دست هم مي‌دهد تا جوان پيروز شود. اما در جنگ رستم و سهراب رستم پيروز مي‌شود. چرا؟ چون رستم بر حق است.

سهراب نوباوه‌اي است بي تجربه كه دنيا را آسان گرفته و مي‌خواهد ره صد ساله را يك شبه طي كند. حركت سهراب نه با منطق دنيا همخواني دارد و نه فردوسي چنين پرشي را از روي زحمات طاقت فرساي عمر طولاني پهلواني سالخورده و خردمند در راه داد و آباداني، اجازه مي‌دهد.

نه، انصاف نيست. دل نازك به خشم مي‌آيد، اما انصاف نيست. چنانچه سهراب رستم را از پا درمي‌آورد، دل همه به درد مي‌آمد.


داوري در بارة كار رستم دشوار است. جنگ با سهراب در حوزة زندگي خصوصي او نيست. اين جنگ به او تحميل مي‌شود. او فكر مي‌كند براي برباد نرفتن ايران بايد بجنگد و مي‌جنگد.

اما نتيجة جنگ و آگاهي بر نژاد سهراب ناگهان او را به حوزة زندگي خصوصي‌اش پرتاب مي‌كند. واقعيتي خوفناك همچون زلزله‌اي سهمگين دنياي او را مي‌لرزاند و وجود او را به ويرانه‌اي بدل مي‌كند.

رستم هيچ‌گاه در جنگي كه جنگ داد نبوده، شركت نكرده. در اين جنگ هم با وجود يك اشتباه، بر حق است. اگر بر حق نبود، اول كسي كه نمي‌گذاشت او پيروز شود، خود فردوسي بود.


كساني كه مي‌گويند رستم آگاهانه، از آن جا كه «آرمان والا» ي فرزند را نتوانسته برتابد دست به فرزندكشي زده، با نشانه‌هايي كه در شاهنامه آمده و بيان كنندة اندوه عميق رستم است چگونه برخورد مي‌كنند؟

با اولين سخني كه سهراب در اشاره به رستم بر زبان مي‌آورد: «كنون گر تو در آب ماهي شوي، و گر چون شب اندر سياهي شوي،....بخواهد هم از تو پدر كين من ... كسي هم برد سوي رستم نشان كه سهراب كشته‌ست و افگنده خوار...» رستم بيهوش (مبهوت‌!؟) مي‌شود. به هوش كه مي‌آيد (از بهت‌زدگي كه خارج مي‌شود!؟) از او نشانه‌اي مي‌خواهد. «كه اكنون چه داري ز رستم نشان، كه گم باد نامش ز گردنكشان.»

يا «كرا آمد اين پيش، كامد مرا، بكشتم جواني به پيران سرا» يا «نه دل دارم امروز گويي نه تن.» يا «يكي دشنه بگرفت رستم به دست، كه از تن ببرد سر خويش پست.»

يا تلاش براي گرفتن نوشدارو.

از طرفي با بررسي نامه‌هاي مردم به استاد انجوي شيرازي كه معرف فرهنگ شفاهي و ديرپا در مورد داستان رستم و سهراب است، در مي‌يابيم كه نظر مردم بر اين است كه رستم نمي‌دانسته سهراب فرزندش است.

در اين داستان‌ها كه از زبان مردم گفته مي شود، رستم با ديدن سهراب مي‌ترسد و لرزه بر اندامش مي‌افتد. (دليلي ديگر بر ترس رستم از جنگ با سهراب)

فردوسي خردمند اگر مي‌خواست فرزندكشي آگاهانه مضمون داستانش باشد، آن را به شكلي بيان مي‌كرد. از آن چه بيان نشده، چگونه مي‌توان چنين چيزي را كشف كرد؟ چنين تفسير نامهربانانه‌اي نسبت به رستم، خود قابل تفسير است.

در داستان‌هاي شاهان به نمونه‌هاي بسياري از فرزندكشي يا پدركشي برميخوريم؛ اما همه در راه قدرت است.

رستم نه در راه كسب و يا حفظ قدرت، سهراب را كشت و نه از وجود سهراب به عنوان فرزند، رنج مي‌برد. كساني كه ناخودآگاه و عقدة رستم و چنين بحث‌هايي را مطرح كرده‌اند، تحت تأثير ماجراي اوديپ و بيان عقدة اوديپ به وسيلة خانواده‌اي از روان‌شناسان، كه خود قابل بحث است، خواسته‌اند مشابه آن را در فرهنگ ما شبيه سازي كنند. حالا ‌چرا رستم؟!


در مورد قهرمانان ديگر داستان رستم و سهراب اشتباهات آنها گفته شد، همين طور آن چه مي‌توانستند انجام دهند و ندادند كه ممكن بود از وقوع فاجعه جلوگيري كند.

رستم شجاعت و توانايي‌هاي سهراب را مي‌بيند اما دلبستة خصايص او نمي شود. اگر مي‌شد، مي‌توانست او را نصيحت كند. مي‌توانست با او سخن بگويد. حداقل مي‌توانست از او سؤال كند چرا اين همه در بارة رستم سؤال مي‌كند.

در اين داستان يك كار زشت از رستم سر مي‌زند و آن حمله به سپاه توران و كشتن بي گناهان است، در لحظه‌اي كه در جنگ با سهراب درمانده ‌شده‌ بود. (فردوسي در اين صحنه كه رستم و سهراب به صف ايران و توران حمله و سربازان بي گناه را مي‌كشند، نشان مي‌دهد كه پهلوانان هم -حتي رستم - زماني كه خسته و درمانده شوند مي‌توانند دست به اعمال وحشيانه بزنند. با شيوه‌اي هنرمندانه بي پايه بودن آرزوي سهراب نوجوان را نشان مي‌دهد. فرض كنيم رستم و سهراب مطابق برنامة سهراب بر ايران و توران فرمان برانند و با هم متحد هم باشند و فرض كنيم آن دو به سوي خودكامگي حركت كنند، آن زمان چه كسي آن‌ها را مهار خواهد كرد؟ اگر پهلواناني چون آن دو به اندك ناملايمي به كشتن بي گناهان و يا تاراج مردم بي گناه - مثل تاراج مردم اطراف دژ سپيد به وسيلة سهراب - بپردازند، ديگر سنگ روي سنگ بند نمي شود. فردوسي موافق آن است كه پهلوانان وظيفة مهار خودكامگان را براي خود نگه‌دارند و وارد عرصة قدرت نشوند.)

و دست آخر نكتة بسيار عجيب، دوري رستم و تهمينه است. در حالي كه در شاهنامه بسياري از عشاق از دو تبار مختلف با هم زندگي مي‌كنند، مثل زال و رودابه، بيژن و منيژه، كتايون و گشتاسب، چرا اين دو از هم جدا زندگي مي‌كنند؟ چرا تهمينه همراه رستم به زابل نرفته؟

در تراژدي همه چيز، خواسته و ناخواسته، رويهم جمع مي‌شود تا فاجعه به وقوع بپيوند 



:: برچسب‌ها: فارسی عمومی& رستم وسهراب ,
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
نویسنده : صادق امینی زاده
تاریخ : دو شنبه 27 آبان 1392
سوالات امتحانی زبان فارسی

الف- اشعار و عبارات زیر را به فارسی روان معنی کنید (7 نمره)

1- ایزد ما وسوسه عاشقی = از تو پذیرد نپذیرد نماز 5/.

2- از هر شهری بسیار خواسته بگرفت و بسیار خلق متابع او گشت 5/.

3- منی چون بپیوست با کردگار = شکست اندر آورد و برگشت کار 5/.

4- چون خصم سرکیسه رشوت بگشاید = در وقت شما بند شریعت بگشایید 5/.

5- سهام فکر او متلاشی شود و بر هدف صواب به جمع نیاید 5/.

6- آن که در این ظلم نظر داشتست = سترمن و عدل تو برداشتست 5/.

7- اگر تمکین گفتار نیابم بخواند و غرض به حاصل شود پس رقعتی نبشتم به شرح تمام و پیش شدم ، و امیر آواز داد که چیست؟ 75/.

8- اگر ممدوح طلبی و کار بازار کنی ، مُدبر روی و پلید جامه مباش. 5/.

9- هرکجا رویم اگر چه در خِصب و نعمت باشیم بی دیدار تو از آن تمتّع ولذت نیابیم. 5/.

10- مرا به شد آن زخم و برخاست بیم = تو را بِه نخواهد شد الّا به سیم 5/.

11- شد آن زمانه که شعرش همه جهان بنوشت = شد آن زمانه که او شاعر خراسان بود 5/.

12- مُهر از کیسه بردار و بر زبان نِه مِهر از درم بردار و بر ایمان نِه 75/.

13- طایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق = که در این دامگه حادثه چون افتادم 5/.

 - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - 

ب – معنی واژگان مشخص شده را حد معنی کتاب درسی بنویسید . (2 نمره)

1- تا آنچه مأمول اوست مهیّاد دارند 2- دل در سنگ شکنم 3- ضربت بویحیی پذیرفته آید

4- برپَله پیرزنان ره نزن 5- ای غلام ! حُدا کن 6- اسباب ترفیه او چنان فرمود

7- مرد که برایستاد نیافت در خود فروگذاشتی 8- مرا به خانه او سیم بود و حُملان

 ...................................................................................................................................................
پ- نگارش (2 نمره)



1- کلمه ((فوق الذکر)) که این روزها به ویژه در نامه های اداری فراوان به کار می رود نادرست است . به جای آن می توان از چه کلماتی استفاده کرد؟ (دو مورد کافی است) 5/.

2- کدامیک از واژگان زیر صحیح یا غلط است ؟ (صحیح غلط ها را بنویسید) 75/.

شکرگذار - قانون گزار - نقطه گذار - نماز گذار - بسمه تعالی

3- صحیح جمله های زیر را بنویسید. 75/.

(( او در انجام وظیفه خود کوتاهی کرد ))

(( کتاب را به وی اهدا نمود ))

(( برخی از پدر و مادرها نیازهای عاطفی فرزندان خود بها نمی دهند ))

 - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - 

ت- نکته ها (2 نمره)

1- مثنوی های رزمی و حماسی معمولا در بحر .................. و مثنوی های اخلاقی و عرفانی غالبا در بحر ................... سروده می شود. 5/.

2- منتقدی که فقط به ظاهر متن ادبی و زبان و بیان آن اهمیت می دهد اصطلاحاً چه می گویند؟ 25/.

3- چهار مقاله ، اسرار التوحید ، نوروزنامه و ترجمه رساله قشیریه از نمونه های خوب چه نثرهایی از انواع نثر زبان فارسی به شمار می روند؟ 5/.

4- در تحلیل ((کشتی اهل طرب)) نویسنده کوشیده است یک داستان کهن عارفانه را ازدیدگاه انسان امروزی بنگرد ، این کار را چه می نامند؟ 25/.

5- تفاوت میان قهرمان افسانه و قهرمان حماسه در چیست ؟ 25/.

6- یکی از مهمترین ابزارهای ادبی برای بیان نکات اخلاقی، عرفانی و مذهبی است ؟ 25/.

الف- نقد ادبی ب- بث الشکوی ج- تمثیل د- تراژدی

 - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - 

ث- تاریخ ادبیات و سبک شناسی ( 3 نمره)

1- سبکهای مشهور ادب فارسی را بنویسید . 75/.

2- سهل ممتنع را توضیح دهید. 25/.

3- از مفسران،محدثان،صوفیان و شاعر بزرگ ایران در قرن پنجم هـ.ق و قلندرنامه از آثار اوست؟ 25/.

الف- خواجه حافظ ب- خواجه عبدالله ج- خواجه نصیرالدین د- خواجوی کرمانی

4- نام اصلی کتاب قابوس نامه ... است ،شامل... باب ، در انواع فنون و علوم نثر قابوس نامه نثری است ... و ..... و لغات عربی در آن بسیار اندک است . 5/.

5- شاعران و عارفانی که در احوال و آثار مشایخ آثاری تالیف کرده اند و در نوشته های خود از کشف المحجوب هجویری بهره برده اند معرفی کنید. 25/.

الف- عطار در تذکره الاولیاء – جامی در نفخات الانس ب- جامی در نفخات الانس – خواجه عبدالله در مناجات نامه

ج- عطار در تذکره الاولیاء – سیدالدین در کشف الاسرار د- عطار در مناجات نامه – جامی در نفخات الانس

6- حافظ ، قرآن را با چند روایت از برداشت ، وی درچه غزل هایی استادی داشته است. 5/.

7- ابوالمعالی نصرالله منشی در چه قرنی و چه کتاب را به فارسی ترجمه کرد. 25/.

الف- قرن پنجم – قابوس نامه ب- قرن ششم – تذکره الاولیا

ج- قرن ششم – کلیله و دمنه د- قرن سوم – چهار مقاله

8- سعدی در سال های 655 و 656 هـ.ق چه آثاری را تالیف کرده بود؟ 25/.

 ..................................................................................................................................................
ج- آرایه های ادبی (صنعت ادبی) (5/2 نمره)

- در ابیات زیر مراعات نظیر،جناس و نوع آن ،ایهام ،تلمیح، کنایه ،تشبیه و تضاد را معلوم کنید و برای هریک توضیح لازم را بدهید.

1- نیست برلوح دلم جز الف قامت یار = چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم. 25/.

2- بر پَله ی پیرزنان ره مزن = شرم بدار از پَله ی پیرزن. 5/.

3- اندر طلب حکم و قضا بر درِ سلطان = مانند عصا مانده شب و روز به پایید. 25/.

4- من ملک بودم و فردوس برین جایم بود = آدم آورد در این دیر خراب آبادام 5/.

5- کهن کند به زمانی همان کجا نو بود = ولو کند به زمانی همان که خُلقان بود 25/.

6- تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق = هر دم آید غمی از نو به مبارک یادم. 5/.

7- در خانه اش باز است . 25/. 



:: برچسب‌ها: زبان فارسی دانشگاه آزاد&نمونه سوالات امتحانی فارسی عمومی ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : صادق امینی زاده
تاریخ : دو شنبه 27 آبان 1392
عشق به همین آسانی

فلان شخصی می گوید چند روزی که در یکی از اتاق‌های بیمارستان بستری شده بودم، زن و شوهری در تخت روبه‌روی من مناقشه بی‌پایانی را ادامه می‌دادند. زن می‌خواست از بیمارستان مرخص شود و شوهرش می‌خواست او همان‌جا بماند. از حرف‌های پرستارها متوجه شدم که زن یک تومور دارد. در بین مناقشه این دو نفر کم‌کم متوجه شدم یک خانواده روستایی ساده بودند با 2 بچه. تمام ثروتشان یک مزرعه کوچک، 6گوسفند و یک گاو است. در راهروی بیمارستان یک تلفن همگانی بود و هر شب مرد از این تلفن به خانه‌شان زنگ می‌زد. صدای مرد خیلی بلند بود و با آنکه در اتاق بیماران بسته بود اما صدایش به وضوح شنیده می‌شد. 

موضوع همیشگی مکالمه مرد با پسرش هیچ فرقی نمی‌کرد: گاو و گوسفند‌ها را برای چرا بردید؟ وقتی بیرون می‌روید، یادتان نرود در خانه را ببندید. نگران ما نباشید. حال مادر دارد بهتر می‌شود. چند روز بعد زن برای جراحی آماده شد و پیش از آنکه وارد اتاق عمل شود ناگهان دست مرد را گرفت و درحالی که گریه می‌کرد، گفت: «اگر برنگشتم، مواظب خودت و بچه‌ها باش.» مرد با لحنی مطمئن حرفش را قطع کرد و گفت: «اینقدر پرچانگی نکن.» بعد از گذشت 10 ساعت پرستاران، زن را به اتاق رساندند. عمل جراحی با موفقیت انجام شده بود. مرد از خوشحالی سر از پا نمی‌شناخت. مرد آن شب مثل شب‌های گذشته به خانه زنگ نزد. فقط در کنار تخت همسرش نشست و غرق تماشای او شد که هنوز بیهوش بود.

از اولین روزی که ماسک اکسیژنش را برداشتند، دوباره جر و بحث زن و شوهر شروع شد. هر شب، مرد به خانه زنگ می‌زد. روزی در راهرو قدم می‌زدم. وقتی از کنار مرد می‌گذشتم داشت می‌گفت: «گاو و گوسفندها چطورند؟ یادتان نرود به آنها برسید.» یک بار اتفاقی نگاهم به او افتاد و ناگهان با تعجب دیدم که اصلا کارتی در داخل تلفن همگانی نیست. مرد درحالی که اشاره می‌کرد ساکت بمانم، حرفش را ادامه داد تا اینکه مکالمه تمام شد. بعد آهسته به من گفت: «خواهش می‌کنم به همسرم چیزی نگو. گاو و گوسفندها را قبلا برای هزینه عمل جراحی‌اش فروخته‌ام. برای اینکه نگــــران آینده‌مان نشود، وانمود می‌کنم که دارم با تلفن حرف می‌زنم.» 



:: برچسب‌ها: عشق&زندگی&دانستنی زندگی ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : صادق امینی زاده
تاریخ : دو شنبه 27 آبان 1392